یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

در راهروی بیمارستان

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.


در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".


چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود.


مرد نفسش را در سینه حبس می کند.


دکتر به سمت او می رود.


مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.


دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم.


اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.


ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم ...


باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی


روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی ...


اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده ...


با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد.


سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.


با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.


دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد .

نظرات 4 + ارسال نظر
admin پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 22:54 http://pam-tr.blogsky.com

جالب بود
لطفا به وبلاگ منم سر بزنید
نظر فراموش نشه

پرواز تا بی نهایت شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 19:53 http://mahboobe3t.blogfa.com

با سلام
برای شرکت در ختم جمعی قرآن در "پرواز تا بی نهایت" منتظر حضور گرم شما هستیم!
با سپاس
التماس دعای فرج

محمد اکبری یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 22:58 http://سکوت بی انتها محمد اکبری

سلام

جالبه......

نصرالهى شنبه 15 شهریور 1393 ساعت 22:57

جالب بودم .......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد