یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

مادر

دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید!          آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست..حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی          و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.          پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!!

نظرات 2 + ارسال نظر
عباس قربانی چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 12:21

سلام سید جان عید تان مبارک باد شرمنده امسال برنامه ریزی کرده بودیم روز عید خدمت برسیم برای عرض ادب ولی متاسفانه مهمان از مشهد برایمان آمد و نشد که بشود در عین حال بد نیست از لیفان هم مطلب بگذارید ضمنا من همیشه به وبلاگتان سر می زنم ولی کمتر قسمت میشه مزاحمتان شوم و مطلبی برایتان بنویسم . موفق باشید ممنون

سلام ممنون از لطف جنابعالی. ان شاالله خوش رکاب باشه مبارکه

آرتین چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 13:25 http://www.ordibesht02.blogfa.com

سلام پارسال دوست امسال آشنا،دل هر پسری ی به درد می آید بااین مطلب به شرط اینکه زن ذلیل نباشه

سلام ممنون از لطف جنابعالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد