پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟ / گفت: فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام
****
گفت: از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی؟ / گفت: چون دارای شور و شوق فوق العاده ام
****
گفت: اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک؟ / گفت: اهل شهر آباد و خوش آباده ام
****
گفت: خیلی شاد هستی، باده لابد خورده ای / گفت: هم از باده خور بیزارم، هم از باده ام
****
گفت: از جام وصال نازنینی سرخوشی؟ / گفت: از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام
****
گفت: پس شاید قماری کرده ای، پولی برده ای / گفت: من در راه برد و باخت پا ننهاده ام
****
گفت: پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای؟ / گفت: دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام
****
گفت: آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب؟ / گفت: سرگرم نمازو سجده و سجاده ام
****
گفت: لابد ثروتی داری و دلشادی به پول؟ / گفت: من مستضعف و مسکین مادر زاده ام
****
گفت: آیا راستی آهی نداری در بساط؟ / گفت: خود پیداست این از وصله ی لباده ام
****
گفت: گویا کارمند ساده ای یا کارگر؟ / گفت: بی کارم ولی از بهر کار آماده ام
****
گفت: بی کاری و بی پولی؟ پس این شادی ز چیست؟ / گفت: یک زن داشتم، اینک طلاقش داده ام!