پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه
بودم
"
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است
علیرضا جانُ عکس جدید ت خیلی جالبه درست مثل مطالب زیبا و قشنگت که تازگی داره ُ پیشاپیش روز معلم برشما گرامی باد.
سلام شکی نیست که بنده خوش عکسم ولی خواهشا شما هم اغراق نکن کف کردم .روز معلم برشما عزیزهم مبارک. ممنون
سلام لطف کن از خصوصیات اخلاقی سید ها ( دیوانگی روز چهارشنبه ) نیز مطلب رو وبلاگت بزار . قربون عکس لاتیت برم
سلام ممنون که از عکسم تعریف کردی حالا تا چهارشنبه ببینیم چی می شه شاید اخلاقم بهتر بشه. ممنون که سر زدی