شورای عالی آموزش و پرورش حذف امتحانات ورودی پایه هفتم برای مدارس تیزهوشان و نمونه دولتی و مدارس خاص را تصویب کرد.
شورای عالی آموزش و پرورش در اولین گام برای کاهش استرس و افزایش نشاط در مدارس؛ حذف امتحانات ورودی پایه هفتم برای مدارس تیزهوشان و نمونه دولتی و مدارس خاص را تصویب کرد.
همچنین در این شورا تصویب شد تجویز کتابهای کمک درسی ممنوع است.
این اقدام به منزله کاهش اضطراب دانش آموزان دوره ابتدایی برای آزمون ورودی مدارس مذکور ارزیابی میشود.
بطحایی گفت: در آموزش و پرورش بچهها را اذیت میکنیم. دانشآموزان در مدرسه راحت نیستند و احساس آرامش نمیکنند که بخشی از این معضل ناشی از برنامههای درسی و آموزشی است و در مدارس مواردی را آموزش میدهیم که خارج از مدرسه مورد نیاز دانشآموزان نیست.
وی ادامه داد: آموزش و پرورش از کیفیت لازم برخوردار نیست و مبنای برنامه درسی باید نیاز فردی و اجتماعی دانشآموزان باشد تا آنها گفتوگو، مطالعه، استدلال و تحمل را در مدرسه بیاموزند اما در این رابطه بسیار کم کاری میشود، باید متناسب با نیازهای روز دانشآموزان محتوای برنامههای درسی و روش تدریس معلمان تغییر پیدا کند.
گر جان به جان من کنی جان و جهان من توی
سیر نمیشوم ز تو تاب و توان من تویی
نظری به حال ما کن تا روم به سمت کویت
دیوانه تر از دلم نیست تا شود اسیر رویت
شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی
شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها
شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی
شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها
چه کنم وجود من با دل تو ساز شد همه دنیای من آن دلبر طناز شد
تو که بی وفا نبودی پر جور و جفا نبودی تو همه وجود مایی تو ز ما جدا نبودی
ز ما جدا نبودی …
شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی
شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها
شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی
شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها
حمید هیراد
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته
و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به
عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان
نگماردهاند؟»گفت:....
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من ...
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آورند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت ... سلامی ، دوباره خواهم داد
می آیم ، می آیم ، می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
می آیم ، می آیم ، می آیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانه پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد ...
- فروغ فرخزاد -
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...
برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زمین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود.
آیا شما مثالهایی از این گونه افراد سراغ دارید.
ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد
بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد
سوگند به هر چهارده آیه نور
سوگند به زخم های سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه برمی گردد
یا امام زمان انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد...
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی............چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن..............خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه؛ ولی................................برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام.......................دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به سینه بی قرار است
کاش می شد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
میلاد نور پیشاپیش مبارک
خدانگهدار
کاش می شد اشک را تهدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد
میلاد نور پیشاپیش مبارک
به امید روزی که متن تمام اس ام اس ها یک جمله باشد و آن : مهدی آمد
سر راهت در انتظارم ..... برده هجرت صبر و قرارم ...... جز ظهورت ای گل زهرا ..... به خدا حاجتی ندارم
کجایى اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت؟
سوسوی ستارگان آسمان در التهاب انتظار فرج توست
پس بیا و آسمان و زمین را گلستان کن که این خانه ، خانه توست
معلم گفت: بسیار خب، هرچه در ذهنت است را به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از: لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن. پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. آری؛ عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی میانگاریم.
ارسالی:مجیدقلی خان
ماهی قرمز توی تنگ بلور تن ظریفش رو هی به در و دیوار قفس شیشه ایش میزنه .....
حال منم مثل حال این ماهی قرمز کوچولو میمونه.نمیدونم چرا
همیشه لحظه های آخر سال یه اضطراب و دلتنگی عجیبی دارم.
شایدم یه بغض کهنه
وقتی تیک تاک ساعت, شمارش معکوس تموم شدن سال کهنه رو شروع
میکنه تازه یادم میاد چقـــــــــدر وقت تلف کردم چه
زودعمرم گذشت
و چه لحظه هایی رو از دست دادم ,دلم میخواد زمان متوقف شه و
من بازم برگردم عقب وکارهایی روکه نکردم دوباره جبرانشون
کنم
ولی زمان به سرعت میگذره ...نمیدونم چرا سال جدید اینقدر
واسه اومدن عجله داره ؟ ...
همه دور سفره ی هفت سین نشستیم توی دلمون داریم دعا
میکنیم ...به تک تک چهره ها نگاه میکنم
هر کس به یه نقطه ی نا معلوم خیره شده و داره زیر لب با
خودش و خدای خودش حرف میزنه چه صحنه ی قشنگی
یه نفس عمیق میکشم شاید بغضی رو که گلوم رو گرفته بتونم
قورت بدم ...
میگن لحظه ی تحویل سال دعاهات واسه سال نو براورده میشه
چشمام رو میبندم و روبروی خدا میشینم ...حالا موندم چی ازش
بخوام که با ارزش تر از همه چی باشه ؟
من خیلی آرزو ها دارم که دلم میخواد همشون برآورده شه ولی
نمیدونم اگه قرار باشه یکی رو انتخاب کنم کدوم رو بگم ؟
وقت داره همین جور با سرعت میگذره الانه که سال تحویل شه و
من هنوز هیچ آرزویی واسه سال نو نکردم چشام هنوزبستس یاده
خیلی چیزها افتادم
بازم یاد لحظه های از دست رفتم می افتم ...
میگم خداجون یه کاری کن سال دیگه همین موقع افسوس از دست
دادن فرصت هام رو نخورم می شنوی خدا
میگم خداجون کمکم کن تو سال جدید از هیچ کارم پشیمون
نشم ...خدا جون یه کاری کن دلم همیشه شاد باشه وکسی دلم
ونشکنه
خدایا ازت میخوام سال جدید یه سال پر از سلامتی واسه
دوستام و خانوادم باشه
همین طور دارم هر چی رو که به ذهنم میاد تند و تند به خدا
میگم که یهو شیپور ورود سال نو نواخته میشه
یهو احساس میکنم چقـــدر دلم واسه سال کهنه تنگ شد...
همه میخندن و سال نو رو به هم تبریک میگن منم سعی میکنم
بخندم و خوشحال به نظر بیام ولی مگه این بغض لعنتی که داره
گلوم رو فشار میده میزاره ؟
بابا از لای قران اسکناس های نو رو در میاره و عیدی
میده...
عیدی دو نفر هر چقدر که باشه واسه آدم یه ارزش دیگه ای
داره آدم دلش میخواد همیشه اونها رو نگه داره ..عیدی مامان
وبابا
گرمای اشک رو روی گونه هام احساس میکنم ...میرم بابا رو
میبوسم و عید رو بهش تبریک میگم
مامان رو محکم بغل میکنم و سرم رو روی شونه هاش میزارم
وای که بوی عطر مادر چقــــدر آدم رو آروم میکنه چقدرررر
زیاد ارومم...خدایا حالا فقط یه چیز ازت میخوام
اونم سلامتی عزیزامه که بدون اونها هیچ لحظه ای از زندگی برام
لطفی نداره ....بدون اونا نفسام تنگ
خب اینم از اخرین صفحات دفتر سال 94
دیگه کم کم داره این دفتر هم بسته میشه.
کاش میتونستیم برگردیم و تو صفحات خالی رو پر کنیم.
کاش میشد جاهایی که زشت خط خطی شدن رو پاک کرد و از اول
نوشت...
و هزاران ای کاش دیگه... ممنون ازتک تکه همراهیتون ومحبتاتون
سال خوب وپرازبرکت وخیرواستون ارزودارم دوستون دارم خیلی
زیاد تودعاهاتون من وفراموش نکنید تا سال جدید به خدای
بزرگم می سپارمتون
کسی ازما نمی پرسه که بهارمون کجاست !
خنده ی سبز بهار کجای گریه های ماست ؟
کسی از ما نمیپرسه که کجای جاده ایم !
بین این همه سوار چرا هنوز پیاده ایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره رُ!
به دل ما یاد بده تولد دوباره رُ!
یکی باید واسه ما بهارُ معنا بکنه !
سفره ی گمشده ی هفت سین ُپیدا بکنه!
یکی باید بیاد و بگه بهار چه رنگیه !
بگه که تحویل سال چه لحظه ی قشنگیه !
یکی باید بیاد و سین سکوتُ بشکنه !
رمز قد کشیدنُ تو کوچه فریاد بزنه !
تقویم کهنه رو باید ببندیم !
بازم باید دروغکی بخندیم !
بهار داره پا میزاره تو خونه ،
قناریِ دلِ ما کِی میخونه؟