ادامه مطلب ...
کار نکردن – کم کار کردن – بد کار کردن و بیهوده کار کردن
چهار نفر بودند به نام های همه کس – یک کس – هر کس و هیچ کس .
روزی یک کار مهم وجود داشت که باید انجام می شد . همه کس می دانست که یک کسی آن را انجام خواهد داد . هر کسی می توانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد . یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر این که این وظیفه همه کس بود .
همه کس فکر می کرد یک کسی آن کار را انجام می دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد.
سرانجام کاری را که همه کس می توانست انجام دهد هیچ کس انجام نداد و هر کس یک کسی را مقصر می دانست .
سعی کن با کسی معاشرت کنی که دیدش وسیع تر از تو باشد .
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن .
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن .
در مورد مردم بخاطر بستگانشان قضاوت نکن .
در مقابل خطای دیگران گذشت کن ، همان طور که از عیوب خود چشم پوشی می کنی .
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن .
بر حق و حقوق بیش از حد اهمیت نده زیرا باعث تغییر در رفتارت می گردد .
حساس و زود رنج نباش . انتقاد را مانند تحسین بپذیر .
یادت باشد آنچه که صحیح است همیشه مورد علاقه همگان نیست و آنچه که مورد علاقه همگان است همیشه صحیح نیست .
موفقیت خود را با چیزهاییکه برای رسیدن به آن از دست داده ای بسنج .
ازلقمان حکیم به فرزندش:ای جان فرزند هزارحکمت آموختم
که از آن چهارصد انتخاب کردم واز چهارصد،هشت کلمه را
برگزیدم که جامع جمیع کمالات وحکمت است.
دوچیز راهیچ وقت فراموش مکن:خدارا ومرگ را
دوچیز را همیشه فراموش کن:به کسی خوبی
کردی-کسی به تو بدی کرد.
اماچهارچیز دیگر:درمجلسی وارد شدی زبان
نگهدار،برسفره ای حاضرشدی شکم نگهدار،درخانه ای
وارد شدی چشم نگهدار،در نماز ایستادی دل نگهدار.
ارسالی:محمد حسین توحیدی
پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
” مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
3چیز که درقالب 30جزءآمده
3چیزرابااحتیاط بردار:
قدم،قلم،قسم
3چیزراپاک نگهدار:
جسم،لباس،افکار
3چیزرا بکاربگیر:
عقل،همت،صبر
3چیزراآلوده نکن:
قلب،زبان،چشم
3چیزرا هیچگاه فراموش نکن:
خدا،مرگ،دوست
ارسالی:سیدمهدی سعیدی مقدم
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی ....
ادامه مطلب ...
تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…
بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم
فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...
در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
ادامه مطلب ...
در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار میگیرد.روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبه خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی مبکرد.او را به خانه بردم و پرسیدم: چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند را از خود نمیرانی؟؟ با خنده گفت:
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد
ارسالی:مجید حسن ابادی
منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم که وقت
رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم.
ارسالی:مجید حسن ابادی
اى على موسى الرضا! ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده! من تو را بیدار مى دانم.
زنده تر، روشن تر از خورشید عالم تاباز فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى دانم
گر چه پندارند: دیرى هست، همچون قطره ها در خاک
رفته اى در ژرفناى خواب
لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب!من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى دانم
اى (چو بختم) خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!
ـ (در کنار دون تبهکارى که شیر پیر پاک آیین، پدرت
آن روح رحمان را به زندان کشت) ـ
من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه زرتار مى دانم
من تو را بى هیچ تردیدى (که دلها را کند تاریک)
زنده تر، تابنده تر از هر چه خورشید است، در هر کهکشانى، دور یا نزدیک،
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان تر پرده اسرار مى دانم
با هزارى و دوصد، بل بیشتر، عمرت،
اى جوانى و جوان جاودان،
اى پور پاینده!
مهربان خورشید تابنده!
این غمین همشهرى پیرت،
این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،
وز تو جوید (در نهانى) راه و درمانى.
جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!
این غمین همشهرى پیر غریبت را،
دلش تاریک تر از خاک،یا على موسى الرضا! دریاب.
چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،
یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.
یا على موسى الرضا! دریاب.
پایگاه خبری انعکاس