خانه عناوین مطالب تماس با من

یادگارمن

یادگارمن

روزانه‌ها

همه
  • فیش فرهنگیان خراسان رضوی
  • آپلود آهنگ
  • آپلود عکس
  • خبرگزاری آفتاب
  • ورزش 3
  • خبر فارسی
  • باشگاه خبرنگاران جوان
  • سامانه جامع دانش آموزی(سناد)
  • بهشت دانلود
  • سامانه ضمن خدمت فرهنگیان LTMS
  • دانلود نمونه سوالات ابتدایی
  • اطلاعات پرسنلی فرهنگیان خراسان رضوی
  • بلاگ هلپ
  • تبیان
  • پارسی جو ترجمه کلمات وجملات انگلیسی
  • وزارت آموزش وپرورش
  • مجلس
  • آوای همراه اول مشترکین به منظور خرید آهنگ می توانند " کد آهنگ " مورد نظر را بصورت لاتین به شماره 8989 ارسال نمایند.
  • راسخون
  • آسان دانلود
  • جی اس ام- موبایل
  • لرد دانلود
  • سیب دانلود
  • فایل هیپو دانلود

پیوندها

  • آساک دلان
  • عاشقان ثارلله قوچان
  • جویندگان دانش

برگه‌ها

  • حاج قربان سلیمانی ویادی از او
  • یوسف کلاهدوز ویادی از او
  • داستانی کوتاه و بسیار زیبا.زیبا"حتما این داستان رابخوانید"
  • داستانک
  • گیاهان تسکین دهنده دردها و بیماری ها
  • 4گیاه آپارتمانی که تصفیه‌کننده هوا هستند
  • برای حل مشکلات از همسرتان تشکر کنید
  • فواید چای سبز
  • سوتی های با حال
  • انشا یک پسر بچه علاقه مند به ازدواج
  • تاثیرات عجیب رنگ ها
  • جملات و شعرهای باحال و طنز پشت ماشین و کامیون
  • «اشهد أن علیاً ولی‌الله» چرا به اذان اضافه شد؟
  • تصاویر استثنایی از داخل مرقد مطهر پیامبر خدا
  • 50 مزیت زن بودن
  • 50 مزیت مرد بودن
  • اشعار عاشقانه از سهراب سپهری
  • زنـان و مـردان در گفتــار بزرگــان
  • دیوانه یا احمق
  • اولین روز دبستان بازگرد
  • شن
  • آدم از وسط نصف بشه ضایع نشه!
  • جوک های .....
  • ظروف مسی و درمان سرطان
  • بررسی تغییرات وضو پس از رحلت پیامبر(ص)
  • گفتگوی خدا با بنده اش
  • لیلی و مجنون
  • زندگی عاشقانه و باورنکردنی یک زوج!!
  • مادر
  • تست روانشناسی
  • گفتنـی هایی از زبـان طـراح بـرج آزادی تـهران
  • پسر کارگر
  • بهشت و جهنم
  • پدر
  • بیمارستان و عشق
  • پسروپدر
  • داستانی آموزنده
  • هرچی خدا بخواهد
  • میخ
  • داستان جذابیت
  • ثروتمندتر از بیل گیتس
  • بچه های ناسپاس
  • معـنای اسـم همـه کشـورهای دنیـا را بدانیـد ...
  • بدون شرح......
  • آیا شما هم نیمکت ... دارید؟
  • آسانسور
  • نصیحت
  • سوژهای وطنی+عکس
  • جعبه کفش
  • سرباز با مرام
  • قدر خانواده را بدانیم!
  • حاجی فیروز
  • ده گام موثر برای داشتن روح و جسم
  • موضوع انشاء: یک لقمه نان حلال
  • هدیه ای برای نجار بازنشسته
  • مرد متمکن و کارگرانش
  • تصاویری جالب و خنده دار
  • عشق واقعی
  • داستان عبرت انگیز توبه نصوح
  • نقشه مامان(بخوانید)
  • عشق معلمی
  • راه هایی برای به دست آوردن آرامش
  • دلایل اهمیت و فواید و ضرورت شورای معلمان در مدارس
  • انسانهای ثروتمند
  • مناجات گنجشک با خدا
  • هسته و برگ این خوردنی‌ها مرگ‌آور است
  • آزادی
  • 30 نکته طلایی جهت برقراری ارتباط سازنده با دیگران
  • از یکی پرسیدند چرا تا حالا ازدواج نکردی؟
  • سوالهای...........
  • چند جمله قابل تامل.............
  • خدایا شکر
  • بیشتر آرام وبی صدا باشید
  • داستان سید مهدی قوام
  • بدانیم و افتخار کنیم
  • چکیده از کتاب این کارو نکن این کارو بکن .
  • هشت نکته طلایی درباره بیمه شخص ثالث
  • آیا میدانستید
  • عجایبی که فقط در ایران می توان دید!
  • زنانی شگفت انگیز در تایلند+ تصاویر
  • حیاتی ترین ویتامین بدن را بشناسید
  • نکاتی مفید برای داشتن یک صبحانه مقوی
  • نکاتی مهم مخصوص روزهای سرد
  • از فلفل سیاه غافل نشوید
  • نکات استثنایی درباره رانندگی وخودرو
  • آموختـه هایی تاثیـرگذار از چـارلی چاپلیـن
  • خواص چای ترش
  • راهکارهایی برای تشخیص برخی تقلبها در صنایع غذایی
  • جـاده چالـوس، چهارمیـن جـاده زیبای جهـان اما خطـرناک
  • چوپان نوجوانی که قلب مصنوعی را اختراع کرد
  • جاده ی اسالم به خلخال
  • «اللّه» واقعا آرامبخش است
  • چهار بنیان زندگی از نظر امام صادق علیه السلام
  • مجموعه ای از چـــراهای جالب که تا بحال بدنبال علت آن نبوده اید
  • رئیس جمهور های معروف چقدر میگیرند ؟
  • ــــــــــــــ حکایات کاربردی ؛ زندگی به سبک بهجت ــــــــــــــ
  • پدر رضاخان! +عکس
  • چند جمله
  • شقایق گل همیشه عاشق
  • قلب
  • تصاویر منتشرنشده از صدام در زندان
  • چهارشنبه‌ سوری کاخ‌نشینان پهلوی +تصاویر
  • فاطمیه اول یا فاطمیه دوم؟ کدام معتبر است؟
  • حقایق جالب توجهی در مورد کبد
  • هفت عادتی که افراد موفق ندارند!
  • آشنایـی با انـواع چـای های گیـاهی و خـواص آنها
  • پیاز و آسپیرین
  • می دانیم جایمان کجاست

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • امتحانات ورودی مدارس تیزهوشان و نمونه دولتی حذف شد
  • شوخیه مگه
  • عبید زاکانی
  • به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
  • هفته پیوند اولیا ومربیان
  • راز خوشبختی
  • روزه
  • مرد ثروتمندو جواهرات
  • دعای چوپان
  • پیامک برای امام زمان (عج)
  • دوست
  • روز پدر
  • طوطی
  • عجایب هفتگانه جهان
  • سال نو مبارک
  • خداحافظ سال 94
  • حرف تا عمل
  • کفش
  • نقاشی
  • سرطان بی‌ نشانه
  • شمس ومولانا
  • با جان و دل گوش دهید
  • کرایسلر
  • بازیگر
  • نوبتی
  • صبحت بخیر عزیزم
  • من معلّم هستم
  • قدیما.........
  • نیما یوشیج
  • اپل .............
  • خاطره
  • برو کشکتو بساب
  • نون خوب خیلی مهمه ............
  • پیشنماز
  • [ بدون عنوان ]
  • جدایی بر روی عرشه کشتی
  • روزه برای خر گم شده
  • کفش
  • نان خالی بی قاتق
  • همانی هستی که همه می‌گویند؟
  • الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
  • دوزاری..........
  • کفن دزد
  • دختر
  • [ بدون عنوان ]
  • سگ وشیر
  • داستان شبلى و شاطر....
  • جنگ زرگری
  • صبحت بخیر
  • مرد ثروتمند و جواهراتش

نویسندگان

  • علیرضا 803

بایگانی

  • بهمن 1396 1
  • آبان 1396 3
  • مهر 1395 1
  • شهریور 1395 1
  • خرداد 1395 4
  • اردیبهشت 1395 2
  • فروردین 1395 3
  • اسفند 1394 4
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 6
  • آذر 1394 8
  • آبان 1394 8
  • مهر 1394 8
  • شهریور 1394 13
  • مرداد 1394 9
  • تیر 1394 7
  • خرداد 1394 9
  • اردیبهشت 1394 7
  • فروردین 1394 10
  • اسفند 1393 16
  • بهمن 1393 16
  • دی 1393 22
  • آذر 1393 26
  • آبان 1393 26
  • مهر 1393 21
  • شهریور 1393 10
  • مرداد 1393 9
  • تیر 1393 18
  • خرداد 1393 20
  • اردیبهشت 1393 13
  • فروردین 1393 11
  • اسفند 1392 14
  • بهمن 1392 13
  • دی 1392 15
  • آذر 1392 24
  • آبان 1392 17
  • مهر 1392 18
  • شهریور 1392 18
  • مرداد 1392 21
  • تیر 1392 43
  • خرداد 1392 42
  • اردیبهشت 1392 32
  • فروردین 1392 34
  • اسفند 1391 36
  • بهمن 1391 46
  • دی 1391 42
  • آذر 1391 29
  • آبان 1391 19
  • مهر 1391 13
  • شهریور 1391 9

تقویم

بهمن 1396
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30

جستجو


آمار : 317476 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • بوق سگ دوشنبه 16 شهریور 1394 23:50
    پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند. از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگ‌هایی درنده و گیرنده داشتند که به...
  • مشکل پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 16:57
    در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب...
  • به انسان بودنت شک کن!!!!!! سه‌شنبه 10 شهریور 1394 22:14
    اگر مستضعفی دیدی، ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری، ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی، ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی. به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجّی، ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی به انسان بودنت شک کن اگر مرگِ...
  • از هر دست بدهی از همان دست ..... دوشنبه 9 شهریور 1394 17:20
    ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ . ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ...
  • الکل یکشنبه 8 شهریور 1394 00:10
    روزی از یک دکتر دعوت کردند تا در جمع معتادان به الکل سخنرانی کند. دکتر قصد داشت عملا به افراد حاضر در آن جمع نشان دهد که نوشیدن الکل برای سلامتی بسیار مضر و خطرناک است. او دو لیوان برداشت. در یکی از لیوان ها آب مقطر و در لیوان دومی الکل ریخت. سپس یک کرم خاکی را در لیوان آب مقطر انداخت. کرم آرام آرام شنا کرد و خود را...
  • یک بام و دو هوا شنبه 7 شهریور 1394 14:55
    سال‌ها پیش، پیرزنی با دختر و پسرش و داماد و عروسش با هم زندگی می‌کردند. در یک شب گرم تابستان، همه روی پشت بام خانه خوابیده بودند. یک طرف بام، عروس و پسرش خوابیده بودند و طرف دیگر بام، دختر و دامادش. پیرزن دید که پسر و عروسش به هم چسبیده خوابیده‌اند، بیدارشان کرد و گفت: «در این هوای به این گرمی خوب نیست به هم چسبیده...
  • شکار مرغابی جمعه 6 شهریور 1394 09:16
    دو شکارچی دسته‌ای مرغابی وحشی در حال پرواز را دیدند. یکی از آنان تیری در تفنگ خود گذاشت و گفت: «اگر یک مرغابی بزنم، غذای خوبی می‌پزم و با هم می‌خوریم.» شکارچی دیگر پرسید: «نکند از من انتظار داری مرغابی وحشی پخته بخورم؟ مرغابی وحشی باید روی آتش سرخ شود، در غیر این صورت لذیذ نخواهد شد!» دو شکارچی مدتی با هم جر و بحث...
  • مداد سیاه چهارشنبه 4 شهریور 1394 17:21
    دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌ دو مرد در مدرسه . مرد اول می‌گفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم....
  • دین و مذهب ما چیست؟ جمعه 30 مرداد 1394 18:47
    یک بازرگان ایرانی که برای عقد قرارداد بازرگانی به چین سفر کرده بود، تعریف می‌کرد که مدیر یکى از شرکت‌هاى چینى از او پرسیده بود: «دین و مذهب شما ایرانیان چیست؟» بازرگان ایرانی هم تا حدی دین اسلام را برای مدیر شرکت چینی شرح داده بود و سپس علت این پرسش را از او جویا شده بود. مدیر شرکت چینی جواب داده بود که چندى پیش بعضى...
  • فرصت زندگی سه‌شنبه 27 مرداد 1394 17:06
    سرزمینی زندگی میکنم که وقتی کسی می میرد میگویند راحت شد ...؟؟؟ به راستی مگر ما چگونه زندگی میکنیم که با مرگ راحت میشویم؟ * ما امروزه خانه های بزرگتر ، اما خانواده های کوچکتر داریم ؛ مدارک تحصیلی بالاتر ، اما درک عمومی پائینتر داریم آگاهی بیشتر ، اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛ بدون ملاحظه ایٌام را می گذرانیم ، خیلی کم می...
  • مادر دروغگو دوشنبه 26 مرداد 1394 01:14
    مادر پسر هشت ساله‌ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟» پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.» پدر با تعجب پرسید: «چطور؟» پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطانی‌هایم مادرم را اذیت می‌کرم، مادرم می‌گفت...
  • از هر دست بدهی ............... دوشنبه 12 مرداد 1394 15:29
    ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ . ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ...
  • ظاهر جمعه 9 مرداد 1394 19:18
    ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؟؟؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ --- ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ . ﺩﻭﻣﯽﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ --- ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ --- ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ --- ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ - ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ --- ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ - ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ...
  • جوان بمانیم...... سه‌شنبه 6 مرداد 1394 17:02
    جوان وشاد بودن مرد و زن نداره یادبگیریم چگونه جوان بمانیم... 1- اعداد بدرد نخور را به دور بریز. این شامل سن، وزن و قد میشه. 2-فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن؛ غرغروها و بداخلاقها نابودت میکنند . 3- شروع به یادگرفتن کن. کامپیوتر، هنر، باغبانی... هرچیزی که دوست داری، هرکاری که اجازه نده مغزت بیکار بمونه. "مغز...
  • آدم‌های اَمن دوشنبه 5 مرداد 1394 22:13
    آدم‌های اَمن چه کسانی هستند؟؟ آدم‌های امن، همان‌ها که همه چیز می‌توانی بهشان بگویی... بدون اینکه قـِضاوت یا تحقیرت کنند میتوانی کنارشان اِحساس بودن کنی... اینها تا لباسی تازه تنت ببینند نمی‌پرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟ می‌گویند: چقدر قشنگه، بِهت می‌آید، من عاشق این جنس ژاکتم. از سفر که برگردی...
  • مردم شهر............ یکشنبه 4 مرداد 1394 17:25
    مردم شهر به گوشید...؟ امشب همه ی میکده را سیر بنوشید. با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید. دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید. در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید. امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت... نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است. مردم...
  • کاش می شد.......... پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 22:12
    کاش می شد خنده را, تکثیر کرد کاش می شد اشک را, تبخیر کرد کاش می شد زندگی, تحریر کرد کاش می شد عذر یک , تقصیر کرد کاش می شد عشق را, تقدیر کرد کاش می شد نقص ها, تعمیر کرد کاش می شد نیمه ها, تکمیل کرد کاش می شد غصه ها, تقلیل کرد کاش می شد مهر را, تجلیل کرد کاش می شد شعر را ,تحلیل کرد کاش می شد دردها, تقسیم کرد کاش می شد...
  • قضاوت زودهنگام ممنوع سه‌شنبه 30 تیر 1394 22:50
    دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر...
  • جمع کن کاسه کوزه تو یکشنبه 28 تیر 1394 17:55
    در قدیم برای قماربازی علاوه بر خانه‌هائی که در آن قمار راه می‌انداختند، مکانهایی مثل خرابه‌ها و پشت دروازه‌های شهر و روی پشت‌بام حمام‌ها و جاهای کم رفت و آمد سفره‌هایی برای این کار گشوده می‌شد و گرداننده قمار را کاسه کوزه‌دار می‌گفتند. کاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار می‌رفت و غرض از کاسه ظرفی بود که از هر یک تومان بُرد،...
  • داستان خلقت زن شنبه 27 تیر 1394 00:46
    از هنگامی ک خداوند مشغول خلق زن بود شیش روز میگذشت. فرشته ای ظاهر شد و گفت: چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا دیده ای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، ک همگی قابل جایگزینی باشند، باید بتواند با خوردن غذای شب مانده کار کند. دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد،...
  • دارم میمیرم .... دوشنبه 22 تیر 1394 23:57
    حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشالله...
  • آینه شنبه 13 تیر 1394 17:52
    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ،ﺍﻃﻼﻋﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺗﺎﺑﻠﻮﻯ ﺍﻋﻼﻧﺎﺕ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !: ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻓﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ !: ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺩﻋﻮﺕﻣﻰﮐﻨﯿﻢ !: ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮒ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﺍﻣّﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻰ، ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ...
  • باخت کاسپاروف !!!!!! شنبه 6 تیر 1394 15:52
    کاسپارف معروف، در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت باخت را جویا شدند و او این گونه عنوان کرد: «در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. برای همین، با هر حرکت او دنبال نقشه‌ای که در سر داشت می‌گشتم. گاهی به خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری...
  • گله کردی.............. دوشنبه 1 تیر 1394 14:23
    عالم ز برایت آفریدم، گله کردی* از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی* گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی* جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی* گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم بر بخشش بی منت من هم گله کردی* با این که گنه کاری و فسق تو عیان است خواهان توأم، تویی...
  • خداوندا تو میدانی ... پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 22:28
    خداوندا تو میدانی ... منم ، دلتنگ دلتنگم منم ، یک شعر بیرنگم منم ، دل رفته از چنگم منم ، یک دل که از سنگم منم ، آواز طولانی منم ، شبهای بارانی منم ، انسانیم فانی خداوندا تو میدانی ... منم ، در متن یک دردم منم ، برگم ، ولی زردم منم ، هستم ، ولی سردم منم ، یک بغض پر باران منم ، غمهای بی سامان منم ، هستم دراین زندان منم...
  • ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ یکشنبه 24 خرداد 1394 23:40
    " ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ: " * ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ؛ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﯾﻞ * * ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﻧﺪﺭ ﻣﺤﻞ * * ﻣﮑﻦ ﺗﯿﺰ ﻭ ﻧﺎﺯﮎ 2 ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ * * ﺩﮔﺮ ﺳﯿﺦ ﺳﯿﺨﯽ ﻣﮑﻦ، ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ * * ﺷﺪﯼ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﭼﺖ * * ﺑﺮﻭ ﮔﻤﺸﻮ ﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ * * اس ام اس ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺖ ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ * * ﮐﻪ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﻭ ﭼﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩ * * ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺖ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ * * ﮐﻪ...
  • مقیم لندن جمعه 15 خرداد 1394 08:16
    مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع...
  • عذر خواهی......... چهارشنبه 13 خرداد 1394 09:35
    دوستی میگفت: یک شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی ته دیگ ها از پدرم عذرخواهی می کرد. هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: عزیزم من عاشق ته دیگهای خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد وقتی رفتم به پدرم شب بخیر بگویم از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که ته دیگهایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش...
  • چه زود دیر می شود.... شنبه 9 خرداد 1394 17:39
    ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ! ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ... ﺑﺮﭘﺎ … ﺑﺮ ﺟﺎ … ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ : ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ، ﻣﺎ ﺳﯿﺮﺁﺏ ﺷﺪﯾﻢ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ ، ﻣﺎ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﯾﻢ ... ﺍﮐﺮﻡ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﺐ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺳﺒﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺷﺎﻥ ... ﻭ ﮐﻮﮐﺐ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﻮﺩ ! ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﺣﺴﻨﮏ ﺑﻮﺩﻧﺪ ... ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ … ﻭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻢ ﺷﺪﯾﻢ ! ﻫﻤﻪ...
  • کوزه شکسته جمعه 8 خرداد 1394 09:05
    پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خودحمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى ازآب آن به زمین مى ریخت ، درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت...
  • 803
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 27