نشسته بودم رو نیمکت پارک،کلاغ ها رو می شمردم تا بیاد.سنگ مینداختم بهشون.می پریدند،دورتر می نشستند.کمی بعد دوباره بر می گشتند،جلوم رژه میرفتند.
ساعت از وقت قرار گذشت.نیومد.
ادامه مطلب ...
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی
غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن
گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند
«با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می
دانند.
ادامه مطلب ...
على بن عیسى وزیر گفت من به علویین نیکوئى و احسان مى نمودم و در مدینه سالانه براى هر یک از آنها مخارج زندگى و لباس به اندازه اى که کافى باشد مى دادم. همیشه از نزدیک ماه رمضان شروع به توزیع سهمیه مى کردم تا آخر ماه تمام مى شد. در میان علویین مردى بود از اولاد موسى بن جعفر (علیهماالسلام) که در هر سال مبلغ پنج هزار درهم به او مى دادم .
ادامه مطلب ...
آیا می دانستید که گاهی به هم میرسیم و میگوییم ١٢٠ سال زنده
باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمیگوییم ١۵٠ یا ١٠٠ سال یا …
در
ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه میکردند که به جای اینکه هر
۴ سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما همه
میدانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده میشود حاصل زحمات خیام
و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر ١٢٠ سال، یک ماه را جشن
میگرفتند و کل ایران این جشن برپا بود.
برای اینکه بعضیها ممکن بود یک
بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمیداد تا این جشنها را دوباره
ببینند (و بعضیها هم این جشن را نمیدیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را
به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل
آرزو میکرد تا آنقدر زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی و این به صورت
یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند ١٢٠
سال زنده باشی.
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...
نویسنده:محمد مقدس
پسرکی از مادرش پرسید چرا گریه میکنی؟
مادر فرزندش را در اغوش گرفت و گفت نمیدانم عزیزم...
پسرک نزد پدرش رفت وگفت.
بابا چرا مامان همیشه گریه میکند؟
ادامه مطلب ...
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک
روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه
کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و
خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و
بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا
جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه
عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که
چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی
از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت
در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز
می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز
کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز
نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می
کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از
رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب
هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : با ادب شدن
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : متواضع شدن
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
قبل از ازدواج : رفتن به اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : آموزش های کاربردی و مفید
قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از بابا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : با سخاوت شدن
قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و نان
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود
خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود
صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل
سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود
نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود
شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود
جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
سید ضیاء الدین شفیعی
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
مامور اداره مالیات (آی آر اس) تصمیم میگرد تا پدر بزرگ پیری را حسابرسی بکند و اورا با فرستاده احضاریه ای به اداره مالیات فرامی خواند. حسابرس اداره مالیات شگفت زده می شود هنگامی که می بیند پدربزرگ همراه وکیلش به اداره آمدند. حسابرس می گوید: «خوب آقا؛ شما زندگی بسیار لوکس وفوق العاده ای دارید ولی شغل تمام وقتی هم ندارید، که می تواند گویای این باشد که شما میگویید ازراه قمار این پولهارا بدست می آورید. خاطرجمع نیستم اداره مالیات این موضوع را باور دارد.
ادامه مطلب ...ادامه مطلب ...
کار نکردن – کم کار کردن – بد کار کردن و بیهوده کار کردن
چهار نفر بودند به نام های همه کس – یک کس – هر کس و هیچ کس .
روزی یک کار مهم وجود داشت که باید انجام می شد . همه کس می دانست که یک کسی آن را انجام خواهد داد . هر کسی می توانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد . یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر این که این وظیفه همه کس بود .
همه کس فکر می کرد یک کسی آن کار را انجام می دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد.
سرانجام کاری را که همه کس می توانست انجام دهد هیچ کس انجام نداد و هر کس یک کسی را مقصر می دانست .
سعی کن با کسی معاشرت کنی که دیدش وسیع تر از تو باشد .
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن .
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن .
در مورد مردم بخاطر بستگانشان قضاوت نکن .
در مقابل خطای دیگران گذشت کن ، همان طور که از عیوب خود چشم پوشی می کنی .
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن .
بر حق و حقوق بیش از حد اهمیت نده زیرا باعث تغییر در رفتارت می گردد .
حساس و زود رنج نباش . انتقاد را مانند تحسین بپذیر .
یادت باشد آنچه که صحیح است همیشه مورد علاقه همگان نیست و آنچه که مورد علاقه همگان است همیشه صحیح نیست .
موفقیت خود را با چیزهاییکه برای رسیدن به آن از دست داده ای بسنج .