ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
درخواب حس کردم صدای گریه بچه می آید هراسان بیدار و به طرف اتاق بچه رفتم دیدم نیست قلبم داشت از جا کنده میشد یعنی چی، کجاست ، همسرم هم بیدار شده بود صدا از حیاط می آمد دوان دوان به طرف حیاط رفتیم ، دیدیم بچه وسط حیاط نشسته و زار زار گریه میکرد با خودم گفتم شاید خواب دیده و یا در خواب راه رفته . در همین زمان زمین تکانهای شدیدی خورد مثل اینکه در کشتی سوار شده باشی وسط یک دریای طوفانی ، به ناگاه سقف خانه فرونشت نمی دانید قیامتی شده بود تمام شهر مثل منزل مابود ، ویران ویران، صبح که شد رفتیم تا از زیر آوار وسایلی جهت رفاه نسبی حال خانواده فراهم کنیم تا کمکهای امدادی از راه برسد، به سمت اتاق خودمان رفتیم و مقداری از آوار را کنار زدیم ، خشکم زد زیر آوار مردی را دیدم !!!همانی که دیروز در بازار تعقیبمان میکرد کیف همسرم هم در دستش بود .
داستانک
سید جان سلام فکر نکنی ما بی وفاییم من هر روز به سایت شما سری می زنم والبته خیلی هم از داستان های قشنگت استفاده می کنم فقط یک پیشنهاد کوچولو اگر صلاح می دونی رنگ زمینه رو از سیاهی در بیار