سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…
سلام
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
زندگی باید کرد
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام
باز باران بی ترانه
گریه هایم بی بهانه
می خورد بر سقف قلبم
یادم آرد روی ماهت
باورت شاید نباشد
که دلم تنگه برایت . . .
سلام سید جان
امیدوارم هر کجا که هستی موفق و موید باشی
وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد ، با تمام وجودم آرزو میکنم لبهایت در آن نزدیکی باشد !
سلام یاد خوبان نه حسابی است که مسدود شود ونه چراغی که خاموش گردد جویباری است که از محبت و معرفت که همیشه ساری و جاری است.از لطف جنابعالی ممنونم.