نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
دﺧﺘﺮﻩ ﺑﻪ دوست پسرش ﻣﯽ ﮔﻪ:
برو ﻳﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﻲ واسم ﺑﮕﻴﺮ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﻻ ﻳﺎ ﭘﭙﺴﻲ
دختره: ﻛﻮﻻ
ﭘﺴﺮﻩ: دایت
ﻳﺎ عادی
دختره : دایت
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﻮﻃﻲ ﻳﺎ شیشه
دخترﻩ: ﻗﻮﻃﻲ
ﭘﺴﺮﻩ: ﻛﻮﭼﻚ ﻳﺎ بزرگ
دخترﻩ: اصلا ﻧﻤﻴﺨام
واسم اب بیار
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﻌﺪﻧﻲ ﻳﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﻛﺸﻲ
دخترﻩ: اب معدنی
ﭘﺴﺮﻩ: ﺳرد ﻳﺎ ﮔرم
دخترﻩ: ﻣﻴﺰنمتـــــــــــــــــا
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ چوب ﻳﺎ دمپای
دخترﻩ: ﺣﻴﻮوووووووووووووووووون
ﭘﺴﺮﻩ: ﺧﺮ ﻳﺎ ﺳگ
دخترﻩ: ﮔﻤﺸﻮ از ﺟﻠﻮ چشام
ﭘﺴﺮﻩ: پیاده ﻳﺎ ﺑﺎ دو
دخترﻩ: ﺑﺎ ﻫﺮﭼﻲ بــــــــــــــــــرو ﻓﻘﻂ ﻧﺒﻴﻨﻤﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎهام میای ﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ برم
دخترﻩ: میام میکوﺷﻤــــــــﺖ
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻳﺎ ﺳﺎﻃــــــــــــــور
دخترﻩ: ﺳﺎﻃـــــــــور
ﭘﺴﺮﻩ: ﻗﺮﺑﺎﻧﻴﻢ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻳﺎ ﺗﻴﻜﻪ ﺗﻴﻜﻪ
دخترﻩ: خـــــــــــــــــــــــدا ﻟﻌﻨﺘﺖ ﻛﻨﻪ
ﻗﻠﺒﻢ وایساد
ﭘﺴﺮﻩ: ﺑﺒﺮﻣﺖ دکتر ﻳﺎ دکترو بیارم اﻳﻨﺠﺎ
انالله و انا الیه راجعون
ﭘﺴﺮﻩ: مرده ای یا زنده ای
زندگی ، ارزش آنرا دارد که به آن فکر کنی ! زندگی ، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل ، که بنوشی اش چو شهد ! زندگی ، بغض فروخورده نیست ! زندگی ، داغ جگر گـــوشه نیست ! زندگی ، لحظه دیدار گلی خفته در گهواره است ! زندگی ، شوق تبسم به لب خشکیده است ! زندگی ، جرعه آبی است به هنگامه ظهر در بیابانی داغ ! زندگی ، دست نوازش به سر نوزادی است ! زندگی ، شوق وصال یار است ! زندگی ، لحظه دیدار به هنگامه یاس ! زندگی ، تکیه زدن بر یار است ! زندگی ، چشمه جوشان صفا و پاکی است ! زندگی ، موهبت عرضه شده بر من انسان خاکی است ! زندگی ، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند ، که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا ! زندگی ، راز فروزندگی خورشید است ! زندگی ، اوج درخشندگی مهتاب است ! زندگی ، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است ! زندگی ، طعم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است ! زندگی ، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است ! زندگی ، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است ! زندگی ، به که چقدر شیرین است ! زندگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک نیمکت چوبی سبز، ثبت در سینه است ! زندگی ، خانه تکانی است ؛ هر از چندگاهی از غبار اندوه ! زندگی ، گوش سپردن به اذان صبح است ! زندگی گاه شده است ، خوش نیاید به مذاق ! زندگی گاه شده است که برد بیراهم ! زندگی هر چه که هست ، طعم خوبی دارد ، رنگ خوبی دارد ! زندگی را باید ، قدر بدانیم همه !!! با تشکر از دوست گرامی جناب مجتبی سلطانیان |
* مثال همیشه دوستت دارم .. نه کم ولی بیش چرا *
گاهی اوقات دلم تنگ میشود .. و دلتنگی چه حس عجیبی است !
دلتنگ تو .. دلتنگ تمامی نفسهایت که بوی باران میدهد
دلتنگ تو .. دلتنگ ترنم عجیب سرانگشتانت .. دلتنگ رنگ خوشایند پیراهنت
و شاید دلتنگ تمامی نگاههایی که به کاغذها میکنی!
فنجانی قهوه آماده
من نشسته در کنار تو .. تو ایستاده در کنار من
من دلتنگ تو .. تو دلتنگ تمامی خودت !
گاهی اوقات دلم تنگ میشود
برای رویاهای کودکی .. برای روبانهای سفید رنگ موهایم
ادامه مطلب ...
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد.
دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت
مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی
داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است
در راه تشنهاش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان
من به این وسیله تا به حال پنجاه گربه فروختهام. کاسه فروشی نیست.
هرگز فکر نکنید دیگران احمقند
دختر بچه ای و پدرش در حال عبور از پلی بودند. پدر مضطرب بود پس به دختر ش گفت : عزیزم لطفا دست من را بگیر تا داخل رودخانه نیفتی . دختر بچه گفت: نه ، شما دست من را بگیرید. پدر با تعجب پرسید: فرقش در چیست؟
دختر جواب داد: تفاوت بسیار بزرگی وجود دارد، اگر من دست شما را بگیرم و اتفاقی برای من رخ دهد ، امکان دارد من دست شما را رها کنم . اما اگرشما دست من را بگیرید من مطمئن هستم که اگراتفاقی افتاد شما هرگز دست مرا رها نمیکنید.
در هر رابطه ای ذات و جوهره اعتماد قید و شرطش نیست بلکه در تعهداتش است . پس گرفتن دست یک شخص که شما دوستش دارید ، ارجحیت دارد به اینکه منتظر باشی تا دستت را بگیرد .
زیبایی زندگی بستگی به این ندارد که تو چگونه خوشحال می شوی ، اما به اینکه چگونه دیگران را خوشحال کنی وابسته است.
برگ بیدم بی قراری میکنم
سایه را چون آب جاری میکنم
شاخ شمشادم خزانم غصه نیست
در زمستان هم بهاری میکنم
سرو هستم مست و آزاد و بلند
در خزان طوفانی سواری میکنم
کشتی نوحم در آن موج عذاب
با مصیبت سازگاری میکنم
گاه هم یک برگ خشک سایه ام
با نسیمی بی قراری میکنم
مثل یک پروانه پر سوخته
گوشه ی خانه زاری میکنم
همچو شمعی نیمه جان و سوز دل
عاشقان را سر شماری میکنم
من کدامین مهره این بازیم
کین چنین ناپایداری میکنم
من بشر هستم برین خلفتم
قادرم هرگون کاری میکنم
من ز سرو و بید لیلی برترم
پس چرا پستی و خواری میکنم
چون که از خوبان خلقت برترم
بعد از این شب زنده داری میکنم
گفته اند امروز و فردا شرط نیست
پس همین امروز کاری میکنم
چون که روز دیگری در کار نیست
یار را امروز یاری میکنم
سایه بانی از وفا خواهم سرود
تار و پودش زر نگاری میکنم
بر سر ویرانه ها خواهم کشید
دشتها را آبیاری میکنم
آهی از مهر و محبت میکشم
سینه را از قهر عاری میکنم
لشکر خود را به دوزخ می برم
جای آتش سبزه کاری میکنم
من جهنم رابه زانو میکشم
غرفه هایش را بهاری میکنم
در همانجا میهمانی میدهم
شب نشینی، می گساری می کنم
دست لیلی را به مجنون می دهم
سیلی از عشاق جاری میکنم
یادم آمد دست تنها بی صداست
از شما چشم انتظاری میکنم
اندرین راه پر از شیب و فراز
خواهش از یاران کاری می کنم
هرکه گوید گشته ایم و یار نیست
بازهم گشت و گزاری میکنم
آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!
خونه ی دلتون دریایی!
ارسالی:مجتبی سلطانیان
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
همیشه از آش متنفر بودم. ظهر امروز از شدت گرما ی جنوب رو به روی
اتوبان بالای دکل نگهبانی در حال پست دادن بودم و احساس می کردم در
حال آشخوردنم. در همین حال بودم که دختری از داخل پرادویی سفید در
حال حرکت در اتوبان ، سرش را از شیشه ماشین بیرون آورد و با صدای
بلند فریاد زد: آی آشخور، سلام !
وسایلم رو با سرعت جمع کردم. خیلی عجله داشتم. سریع از کلاس زدم بیرون.
داشتم تو راهرو می رفتم که به شدت با یه پسر برخورد کردم. جزوه ها از دستم
افتاد. به روی خودش نیورد. خم شد و جزوه ها رو از روی زمین برداشت و مرتب
کرد و بهم داد. راستش یکم شرمنده شدم ولی به قدری شوکه بودم که چیزی نگفتم.
جزوه ها رو از دستش گرفتم و یه تشکر معمولی کردم و رفتم.
گذشت.
جلسه بعد همون پسر دقیقا صندلی کنار من نشسته بود. سمت راست. یاد اون روز
افتادم. ناخودآگاه خنده ام گرفت ولی خیلی جلوی خودم رو گرفتم. اگر یکی اون
لحظه من رو می دید می گفت دختره خل شده!!! توجهم بدجور به سمت صندلی کناریم
بود. اصلا تو کلاس نبودم.
مرد جوان ماشین خود را در کنار خیابان پارک کرد تا برای انجام کار های بانکی اش به بانک برود.
موقع پیاده شدن از ماشین رفتگر پیری را دید که مشغول جمع کردن زباله ها از
جوب اب است به طرف او قدم برداشت و در چند متری او ایستاد و به حالت تمسخر
امیز گفت : پیر مرد خوب تمیز کن که لااقل مدرک بهترین رفتگر شهر رو بگیری
پیر مرد سر خود را بالا اورد و صورت چروک بسته اش نمایان شد طوری به جوان نگاه میکرد که انگار سالهاست او را می شناخت
و گفت : ای جوون من نیازی به مدرک ندارم و بهتره خودت به فکر مدرک باشی
مرد جوان خنده ای بلند میکشد و میگوید:پدر جان من دکترای پزشکی از بهترین دانشگاه فرانسه رو دارم
پیر مرد دوباره به مرد جوان نگاه میکند و لبخندی ارام میزند و میگوید : من خوشحالم که وظیفه ام را در قبال تو انجام دادم
مرد جوان با شنیدن این حرف متعجب میشود و سپس ارام ارام به طرف بانک حرکت میکند
بعد از چند دقیقه مرد جوان بعد از انجام کارش دوباره به سمت پیر مرد می اید
و میپرسد:پیر مرد منظورت از اینکه وظیفه خودت رو در قبال من انجام دادی چی
بود
پیر مرد دوباره لبخندی بر لب می اورد و میگوید: اقا شهرام منو یادت نمیاد من اصغر اقا هستم شوهر زری خانوم
بچه که بودی درس خون نبودی و همیشه مادرت بهت میگفت اگه درس نخونی میشی مثل اصغر اقا یه رفتگر
من خوشحالم که درس عبرتی برای تو بودم تا درست رو بخونی و برای خودت کسی بشی و مثل من یک رفتگر نشی .
ادامه مطلب ...
لطفا بعد از صرف غذا بازدید نمایید!!!!!!!!!!!!
شاید با دیدن این عکس ها تعجب کنید چرا که این ها تصاویری از چندش آور ترین غذاهای
دنیا می باشند به گونه ای که حتی نگاه کردن به این تصاویر هم حال انسان را بهم میزند!
ادامه مطلب ...