همسران رؤسای جمهور ایران

صاحبه عربی

اطلاعات چندانی از خانم «صاحبه عربی» و فرزندانش در فضای مجازی منتشر نشده است؛ به نحوی که در برخی از گزارش‌های خبری در مورد خانواده‌ حسن روحانی در دوران انتخاب نیز، به این موضوع اشاره شده است.

اما بر اساس آنچه در کتاب خاطرات حسن روحانی نوشته شده «صاحبه در سال 1333 در سرخه‌ی سمنان در یک خانواده‌ مذهبی و سنتی به دنیا آمده و پدرش عبدالعظیم عربی راننده‌ مینی‌بوس بوده که بین سرخه و سمنان تردد می‌کرده است».

اعظم‌السادات فراحی

همسر «محمود احمدی‌نژاد» در سال 1337 در منطقه رسالت تهران در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. او پدر و مادری با اصلیتی مشهدی دارد که او را برای تحصیل به دانشگاه علم و صنعت فرستادند؛ دانشگاهی که زمینه‌ساز ازدواج او با رئیس دولت‌های نهم و دهم شد.


زهره صادقی

همسر «سیدمحمد خاتمی» سال 1329 در قم در خانواده‌ای اصیل، ریشه‌دار و شناخته شده به دنیا آمد. مادرش خواهر امام موسی صدر و پدرش دکتر حجت‌الاسلام والمسلمین علی اکبر صادقی بود، پدر اهل علمی که 38 سال سابقه تدریس در دانشگاه شهید بهشتی را داشت و فروردین امسال دار فانی را وداع گفت.


عفت مرعشی

«عفت مرعشی» در سال 1314 در خانواده‌ حجت‌الاسلام سید محمد صادق مرعشی به دنیا آمد. او که عضوی از فامیل بزرگ خانواده مرعشی و از نوادگان آیت‌الله سیدکاظم طباطبایی است، در سال 1337 با مهریه «مقداری باغ پسته» به همراه «آب» با علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی ازدواج کرد.


عاتقه صدیقی (پوران رجایی)

«عاتقه صدیقی» یا «پوران رجایی» تنها همسر رئیس جمهوری است که در عرصه سیاسی کشور به صورت رسمی در قالب نماینده مجلس شورای اسلامی و عضویت در احزاب فعالیت کرده است.

پوران در سال 1322 در قزوین در خانواده‌ای متدین متولد شد، او در سال 1341 با شهید رجایی که نسبت فامیلی با او

داشت ازدواج کرد.


عذرا حسینی یا عذرا بنی‌صدر

«عذرا حسینی» هنگامی که در سال‌های آخر دبیرستان بود با «ابوالحسن بنی‌صدر» که بعدها به عنوان اولین و بحث‌برانگیزترین رئیس جمهور ایران بعد از انقلاب، انتخاب شد، ازدواج کرد.

بنی‌صدر در کتاب دو جلدی "درس تجربه" که انعکاس‌دهنده خاطرات وی است و در آبان‌ماه 1380 در آلمان به چاپ رسیده در مورد ازدواجش می‌گوید "درصدد ازدواج بودم که خواهرم به من گفت در همدان در همسایگی‌مان که خانواده همسر کنونی‌ام در آنجا اقامت داشتند و من هم با برادر ایشان با هم به مدرسه می‌رفتیم دختری است و... . به رسم ایران خواستگاری شد و ترتیب عروسی و ازدواج داده شد. عقد در همدان صورت گرفت ولی در تهران عروسی کردیم".

ابوالحسن بنی‌صدر و همسرش در 7 شهریور 1340 با یکدیگر ازدواج کردند و در پاییز 1342 برای ادامه تحصیل و زندگی به پاریس رفتند و سپس همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به تهران برگشتند.




نقل با تلخیص از سایت پارسینه

زمین وزمان

بگذار زمــان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای ســـمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطــرود ز درگــــاه خداوند نبـاشد

بگذار گنــاه هـــوس آدم و حــــوّا

بر گردن آن ســـیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصـــه همــان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهـــت

آن وعده ی نادیــده کـه دادند نباشد

یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـچ و خـم ما

آن کس که مســافر شد و دل کند نباشد

آشوب، همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تـــو لبخند نباشد

در تک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگهای تــــو هر چند نباشد

من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر

زنجــیر نگـاه تــــو کـــــه پابند نباشد

وقتی که قرار اسـت کنار تــو نباشم

بگذار زمـــان روی زمین بـــند نباشد...

چند دروغ ساده؛

بیا گاهی به خودت دروغ بگو...
چند دروغ ساده؛
مثل:
من خوبم...
آرامم، خوشحالم...
بیا گاهی اشتباه کن، اشتباه بنویس...
خواهر، خواستن، خواهش را بدون "واو" بنویس...
ترس را با هر "ط/ت" که دوست داشتی بنویس...
و ببین که آب از آب تکان نمی خورد!
که زندگی راه خودش را می رود!
که چرخ زندگی با اشتباه تو نمی ایستد!
اصلا بیا گاهی خودت را به کوچه علی چپ بزن...
توی کوچه علی چپ قدم بزن...
راه برو، سوت بزن...
نگو یکبار باختم، تعطیل!
دیگر بازی نمی کنم!
زندگی با این باختن ها،
این افتادن ها،
این زمین خوردن هاست که زندگی می شود!
خطر کن بی پروا...
سر چیزهای بزرگ زندگی!
کارت، اعتبارت، جانت حتی...
این همه احتیاط که چه؟!
که خط نیفتد روی شیشهء دلت؟!
بیا یک بار بی هدف، بی نقشه، بی قطب نما راه بیفت...
بی توشه حتی...
برو بباز!
نترس! بازی کن...
آن قدر تا چیزی برای باختن نماند!
تا از دست دادن عادت شود و باختن پالایش روح...
باور کن زمین خوردن جزیی از زندگیست!
بازی کن...

سر آستین

شاهزاده خانمی بود که علاقه بسیاری به لباس داشت. او تعداد زیادی لباس زیبا در جنس، طرح و رنگ مختلف داشت. هر یک از این لباس‌ها منحصراً برای او طراحی و دوخته شده بود. شاهزاده خانم یک تیم ماهر از خیاطان مخصوص خود داشت.

یک روز شاهزاده به سرخدمتکار خود گفت: «بیشتر لباس ‌های من از قسمت سرآستین دست راست، لکه‌دار و کثیف می‌شوند. فقط سرآستین راست بعضی از لباس‌هایم تمیز باقی می‌مانند. تعجب می‌کنم که چرا این گونه است؟»

سرخدمتکار هم از این موضوع بسیار تعجب کرده بود. او تصمیم گرفت تمام لباس‌هایی که سرآستین راست‌شان کثیف نمی‌شد را بررسی کند تا علت را بیابد. او از تمام خیاط‌ها پرس و جو کرد تا سرآخر دریافت که تمام این لباس‌ها توسط یک خیاط خاص دوخته شده‌اند.

سرخدمتکار خیاط را احضار کرد. خیاط دختری بود که از این احضار سخت نگران شده بود که مبادا خطایی کرده باشد.

سرخدمتکار به دختر گفت: «شاهزاده خانم می‌گویند لباس‌هایی که تو می‌دوزی، سرآستین راست‌شان هنگام غذا خوردن کثیف نمی‌شوند در حالی که در تمام لباس‌های دیگر کثیف می‌شوند. علت چیست؟»

خیاط گفت: «علت این است که دست راست شاهزاده یک اینچ از دست چپش کوتاه‌تر است. بنابراین من آستین راست را یک اینچ کوتاه‌تر می‌دوزم. با این کار، آستین اضافه ندارد و به پایین آویزان نمی‌شود.»

سرخدمتکار ابرویی بالا انداخت و دختر را نزد شاهراده برد و از او خواست که هر دو دست شاهزاده را مقابل او اندازه بگیرد. دختر اندازه دستان را گرفت و واقعاً یک اینچ اختلاف وجود داشت. تنها این خیاط به این تفاوت توجه کرده بود!

برای انجام کار خوب و باکیفیت باید به همه جزئیات توجه کرد.

ﺍﮔﺮ.........

گودزیلا

زندگی

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ .... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ
ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ .
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ .………. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .
ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهی

روزگاری خانه هامان سرد بود

آواز قو

با عشق رنگ بزنید...

یاد تو هرجا که هستم با منه


ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم


هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم


یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود


قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود


یاد تو هر جا که هستم با منه


داره عمر منو آتیش میزنه


تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد


گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد


حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب


چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب


من که باور ندارم اون همه خاطره مرد


عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد


آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده


انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده


یاد تو هرجا که هستم با منه


داره عمر منو آتیش میزنه




ترانه‌سرا: اردلان سرفراز

سعادت سلامت سربلندی


با زندگی قهر نکن چون دنیا منت هیچ کسو نمیکشه.
همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت.
هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستیم فرد دیگری دارد نفسهای آخرش را میکشد پس دست از گله وشکایت برداریم.
وقتی کسی رو ناراحت میکنی فقط خودت میتونی آرومش کنی.
مثل مار که وقتی نیش میزنه پاد زهرشو از خودش میگیرن.
سه دسته از انسانها را در زندگیتان هیچگاه از یاد نبرید.
کسانیکه در سختیها یاریتان کردند.
کسانیکه در سختیها رهایتان کردند.
کسانیکه در سختیها گرفتارتان کردند.
مرد را به عقلش بنگر نه به ثروتش.
زن را به وفایش نه به جمالش.
دوست را به محبتش نه به کلامش.
عاشق را به صبرش نه به ادعایش.
مال را به برکتش نه به مقدارش.
خانه را به آرامشش نه به بزرگیش.
دل را به پاکیش نه به صاحبش.
سه تا .ا. را در زندگی از دست نده....
امید.اصالت.ادب.
آرزوی من برای شما سه تا .س. است.........
سعادت
سلامت
سربلندی

" ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ"


* ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ؛ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﯾﻞ *
* ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﻧﺪﺭ ﻣﺤﻞ *
* ﻣﮑﻦ ﺗﯿﺰ ﻭ ﻧﺎﺯﮎ 2 ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ *
* ﺩﮔﺮ ﺳﯿﺦ ﺳﯿﺨﯽ ﻣﮑﻦ، ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ *
* ﺷﺪﯼ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﭼﺖ *
* ﺑﺮﻭ ﮔﻤﺸﻮ ﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ *
* اس ام اس ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺖ ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ *
* ﮐﻪ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﻭ ﭼﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩ *
* ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺖ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ *
* ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﺒﺎﺏ *
* ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﻦ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﻫﯿﻢ *
* ﺩﺭﯾﻐﺎ ﭘﺴﺮ، ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﻫﯿﻢ *
* ﭼﻮ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﮐﯿﻤﯿﺎﺳﺖ *
* ﺯ ﺗﻮﺭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺧﻄﺎﺳﺖ *
* ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﮑﻦ ﺿﺎﯾﻊ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﺍﻭ *
* ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﺠﻮ *
* ﺩﺭﯾﻦ 8 ﺗﺮﻡ، ﺍﯼ ﯾﻞ ﺑﺎﮐﻼﺱ *
* ﻓﻘﻂ 8 ﻭﺍﺣﺪ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺗﻮ ﭘﺎﺱ *
* ﺗﻮ ﮐﺰ ﺩﺭﺱ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺑﺪﯼ *
* ﭼﺮﺍ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺯﺩﯼ *
* ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭘﻮﻝ ﺁﻭﺭﻡ *
* ﮐﻪ ﻫﺮ ﺗﺮﻡ، ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﻫﻢ *
* ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﺍﻧﺎﻥ ﭘﯿﺸﻢ ﭘﺴﺮ *
* ﻧﺪﺍﺭﻡ به جز ﮔﺮﺯ ﻭ ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﭙﺮ *
* ﭼﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯﯾﺎﻥ، ﻭﺿﻊ ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﻧﯿﺴﺖ *
* ﺑﻮد ﺩﺧﻞ ﻣﻦ 17 ﻭ ﺧﺮﺝ 20 *
* ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﻧﮕﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ *
* ﭘﺪﺭ ﺟﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ *
* ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺮﻡ، ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺭﺧﺶ ﺧﻮﯾﺶ *
* ﺗﻮ ﭘﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﭘﺎﯼ ﺩﯾﺶ *
* ﻣﻘﺼﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﻬﻤﯿﻨﻪ ﺑﻮﺩ *
* ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻟﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ

به انسان بودنت شک کن!!!!!

قنادی

کاش می شد

کاش می شد خاطری آرام داشت  دور ازاندوه و درد


کاش می شد دل به دریا زد, برون انداخت ازاین کهنه تن هر  حس زرد


کاش می شدزندگی راباز معنا کرد


کاش می شد آسمان را آبی آبی,دشت را سبز,ابرها را شاد و رقصان دید


کاش می شداز جهانی اینچنین زیبا  مردمان جنگ راازشهر بیرون کرد


کاش می شدجاده هارا ساخت,شهرها رونقی بخشید همسان,خانه ها را نیز


کاش می شد فقر راازکوچه و پس کوچه های شهر بیرون کرد


کاش می شدخاطری آرام داشت ,دوستی راباز باورکرد,باز هم خندید

گفتی نه

خواستم پنجره را باز کنم گفتی نه


جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه

دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم


خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه

به سرم زد گل ِ گلدان ِ اتاقت بشوم


عطر ِ خود را به تو ابراز کنم گفتی نه

آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را


یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه

زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم


تاری از موی ِ تو را ساز کنم گفتی نه

آمدم حافظ ِ آن شاخه نباتت باشم


عشق را ساکن ِ شیراز کنم گفتی نه

زیر ِ آوار ِ سکوتی که به جانم می ریخت


لب گشودم سخن آغاز کنم گفتی نه

دلخور از تو به در ِ باز ِ قفس خیره شدم


آسمان گفت که پرواز کنم گفتی نه



شهراد میدری

بودا

تبر