یکی از دوستام با یه دختر خیلی خوب و پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم !!
از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ! من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، ۱۰ جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش …، چایی ریختم روش و گل گذاشتم لای برگه ها و…
اونم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ دختری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انسـانیت برام مهمه و …
بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن طرف ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد … دختره در ۲ ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟ اینکه سالنامه ۱۳۹۲ هست! تو ۵ ساله داری تو این خاطره می نویسی
آدم های....
آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند
روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند
زائرانت چقدر با عظمت می چرخند
ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان
چند قرن است که زیر علمت می چرخند
تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است
چشم هامان به هوای قدمت می چرخند
حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد
چه غریبانه به دور حرمت می چرخند
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم
یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم.....شهادت امام رضا(ع) به همه شیعیان تسلیت باد.
قلب انسان به طور معمولی در هر سال سی و شش میلیون و هفتصدو نودو دو هزار بار می طپد
انرژی که از قلب انسان در هردوازده ساعت منتشر می شود برای بلند کردن یک وزنه ی 65 تنی کافی است
سرعت خونی که قلب پمنپاژ می کند 7500 کیلومتر در ساعت سرعت دارد مسیر بین تهران و نیورک را در یک ساعت بپیماید
قلب در هر سال دو میلیون ششصد هزار لیتر خون را پمپاژ می کند که برای حمل آن حدود 81 تانکر بزرگ لازم است
ماهیچه های قلب جزء ضعیف ترین ماهیچه های بدن است پس چگونه چنین کار عظیم و سنگینی را انجام می دهند آن هم بدون استراحت
به راستی کدام فلز را می شناسید که سالی 36 میلیون بار به هم سابیده شود ولی از بین نرود
چه کسی به ماهیچه های قلب دستور داده است که شما حق استراحت ندارید؟
سبحان الله
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک، که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ، که همیشه مثل موندن جاریه
صدای رود بزرگ، همیشه تو گوش ماست
این صدا لالاییِ خواب خوب بچههاست
کوچه اما هر چی هست، کوچهی خاطرههاست
اگه تشنهست اگه خشک، مال ماست کوچهی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا میگیریم
یه روزم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچهی بنبست بمیریم
اما ما عاشق رودیم مگه نه؟
نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمره تشنه بودیم مگه نه؟
نباید آیهی حسرت بخونیم
دست خستهمو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی، هر روزی باشه دیر و زود
میرسیم با هم به اون رود بزرگ
تنای تشنهمونو میزنیم به پاکی زلال رود
جوان وشاد بودن مرد و زن نداره.
یادبگیریم چگونه جوان بمانیم...
1- اعداد بدرد نخور را به دور بریز.
این شامل سن، وزن و قد میشه.
2-فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن؛
غرغروها و بداخلاقها نابودت میکنند .
3- شروع به یادگرفتن کن.
کامپیوتر، هنر، باغبانی...
هرچیزی که دوست داری، هرکاری که اجازه نده مغزت بیکار بمونه.
"مغز بیکار کارگاه شیطانه"، و نام شیطان اینست.. آلزایمر!
4- از چیزهای کوچک و ساده لذت ببر.
5 - به جاهای نادرست نرو؛
برو به خرید،مسافرت به یه شهر و یا حتی یک کشور دیگه وهمیشه یادخدا باش..
6- بیشتر مواقع طولانی بخند.
آنقدر بخند که احتیاج به نفس تازه داشته باشی.
و اگر دوستی داری که تو رو میخندونه بیشتر وقت خودت را با او بگذرون..
7- اشک و غصه هم پیش میاد؛
یکم گریه زاری کن، یکم غصه بخور و تحمل کن
و بعد حرکت کن...
تنها کسی که تمام عمر با تو خواهد بود،خودت هستی...
تا زنده ای زندگی کن ....
8- دور و برت رو پر کن از هرچیزی که دوست داری؛
فامیل،هدایا و یادگاریها، موسیقی، گل و گیاه،سرگرمیها،هرچیزی که خودت دوستش داری.
خونه تو پناهگاه توست!
9- قدر سلامتی خودتو بدون:
اگر خوبه، نگهش دار
خیاطی میگفت:
«اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، لباسها زیباتر به نظر میرسد و بیشتر عمر خواهند کرد»
بنابراین، من قبل از خواب، اشیایی مانند خودکار، پول خُرد و
دستمال را از جیبم در میآورم و آنها را مرتب روی میز میگذارم.چیزهای
زایدی مثل خرده کاغذ و ... را به درون سطل زباله میریزم....
با این کار، احساس میکنم که همه چیز تمام شده و بار آنها را از ذهنم خارج گردیده است....
یک شب، وقتی که مشغول این کار بودم به نظرم رسید که ممکن است خالی کردن ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد...
همهی ما در طی روز، مجموعهای از آزردگی، پشیمانی، نفرت و اضطراب را جمع آوری میکنیم...
اگر اجازه دهیم که این افکار انباشته شوند، ذهن را سنگین میکنند و عامل مختل کننده در آگاهی میشوند...
سپس تصور کردم که این زبالههای ذهن در زبالهدانی خیال میریزند...
این کار، باعث احساس آرامش و رها شدن از باورهای ذهنی میشود و خواب را آسانتر میکند...
ذهن که بدین ترتیب از عوامل انرژی خوار پاک شده است، میتواند با استراحت کردن قوایش را تجدید کند. "با آرزوی ذهنى آرام براى همگی"
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ
ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ .
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣ ﺎﺭ
ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ
ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ .
ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ
ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ
ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ
ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ
ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ
ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ
ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ ...
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ
ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑه ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ .
ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ
ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ .....
گاهی برو...گاهی بمان....
گاهی گریه کن...گاهی بخند..
گاهی قدم بزن...گاهی سکوت کن...گاهی رها شو...
گاهی ببخش...گاهی یاد بگیر.......
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است
یا ایها الغریب سلام ای برادرم
ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است
ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت
پس حق بده که چنین داغدیده است
احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلا نسیم مدینه وزیده است
بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات
با این حساب کسی زینبت را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود
دارد گواه ، زینبتان داغدیده است
توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزیش ....
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
***
گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!
در شام ماند و شهر جدید آفریده است
یاسر مسافر
نوشته ای از : ارما بومبک
اگر میتوانستم یکبار دیگر بدنیا بیایم، کمتر حرف میزدم و بیشتر گوش میکردم.
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت میکردم، حتی اگر فرش و کاناپه ام فرسوده بود.
اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند، نگران کثیفی خانه ام نمی شدم.
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم، بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندد.
به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم، هر لحظه از
این دوران را می بلعیدم، چرا که شانس این را داشته ام که موجودی را در
وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم.
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش میکشیدند، هرگز به آنها نمی
گفتم : بسه دیگه برو دستهایت را بشور. بلکه به آنها می گفتم که چقدر
دوستشان دارم.
اما اگر شانس یک زندگی دوباره بمن داده میشد، هر دقیقه آن را متوقف میکردم،
آن را به دقت می نگریستم، به آن حیات میدادم و هرگز آن را تباه نمیکردم.
پس طلوع خورشید هر روز را عاشقانه تماشا کن و از لحظه لحظه ى امروزت لذت ببر.
امروز تکرار نشدنی است.
زندگی زیباست ...
یک روز ... یک ساعت ... یک دقیقه ; "هرگز باز نمیگردد
یکی
از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را
گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من
یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم
وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به
صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که
قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و
به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک
احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و
تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می
رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر
می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به
این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و
اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می
کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.
به افتخار همه باباهای خوب
. وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟
منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن
بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟
میگفتم: مـــــن
و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟
میگفتم: مـــــن
اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟
اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به
سفیدی! بابایی تمام موهاتودیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفیدشدواززجرکشیدن من آروم آروم
شکستی ...
آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست ،
جیگر بابا بودن یعنی وقتی مریضی و ناخوشیتو میبینم جیگرم آتیش میگیره
و چشم بابا بودن یعنی وقتی نور چشمات کم شدن چشمای منم خیس شدن
"""بابایی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم"""
به سلامتی باباها یی که هستن،ویا به رحمت خدا رفتند....
عالم ز برایت آفریدم، گله کردی*
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی*
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی*
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی*
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی*
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی*
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی*
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی*
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی*
بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!*
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی
شاعر:؟؟؟؟؟ناشناس