-
کاش . . .
پنجشنبه 1 اسفند 1392 21:09
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که...
-
چگونه به هدف بزنیم؟
پنجشنبه 1 اسفند 1392 20:44
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید: آسمان را می بینم. ابرها...
-
بابا
دوشنبه 28 بهمن 1392 21:18
بابا پول میخوام بابا موبایل میخوام بابا لب تاپ میخوام بابا میخوام برم مسافرت پول بده بابا لباس ندارم بابا برای دانشگاه پول لازم دارم بابا بابا بابا چرا یک مرتبه هم گفته نمیشه بابا همین که پیشم هستی برام کافیه... بودن در کناره تو برای من یک دنیاست! گاهی دلت میخواهد به بعضی ها بگویی باش حتی اگر من دیگر نباشم!
-
تصاویر شب یلدا (چین)
یکشنبه 27 بهمن 1392 21:19
هرچند که عکس ها نشان دهنده ی روز است تا شب!!!!!!!!!!!! با تشکر از ارسال عکس های زیبای جمشید آقای حسن آبادی
-
ما چقد زود باوریم!!!!
جمعه 25 بهمن 1392 19:44
دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و...
-
دوی ماراتن
شنبه 19 بهمن 1392 21:40
در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. مسابقه دوی ماراتن لحظات آخر را سپری می کند. نفر اول، یک دونده از اتیوپی، از خط پایان می گذرد. در همین حال دوندگان بعدی از راه می رسند و از خط پایان می گذرند. مراسم اهدای جوایز برگزار می شود و جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک می کنند اما بلند گوی استادیوم اعلام...
-
حکیمانه
جمعه 18 بهمن 1392 15:57
از حکیمے پرسیدند: چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟ با خنده جواب داد: آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگیری یعنی تو عمرم اینطور قانع نشده بودم!!
-
شام کجا بریم؟؟
دوشنبه 14 بهمن 1392 18:50
پسر: عزیزم امشب شام کجا بریم؟ دختر:هر جا که شما بکی عشقم پسر:بریم پیتزا بخوریم؟ دختر:نه رژیم دارم پسر:خوب بریم کباب بخوریم دختر:اونم که دیشب خوردیم پسر:بریم اون رستورانی که تازه واز شده؟ دختر : نه اونم بخودیه پسر:پس کجا بریم؟ دختر: هرچی عشقم بگه تلاش دانشمندان برای شناخت زنان همچنان ادامه دارد
-
یادش به خیر!!!
دوشنبه 14 بهمن 1392 18:47
دهه ی هشتادیا که نمیدونن این چیه! اواخر دهه هفتادیا هم نمیدونن ولی انصافا خوشمزه ترین غذای دنیا بود...
-
چند دقیقه سکوت کردم
یکشنبه 13 بهمن 1392 22:26
کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع...
-
ساده ترین راه تشخیص عسل اصلی + تصویر
جمعه 11 بهمن 1392 22:16
به گزارش نامه نیوز به نقل از جوان ایرانی، روش های زیادی که در حقیقت به افسانه شباهت داره در این باره شنیده می شود مثلا می گویند اگر عسل شکرک بزنه تقلبی است یا اینکه رنگش باید کهربایی باشد یا اینکه اگر در ظرف بریزیم نباید رشته اش قطع شود اما باید بگویم هیچ کدام از این روش ها برای تشخیض عسل اصل جواب نمی دهد ! یک روش...
-
وصیت نامه الکساندر
چهارشنبه 9 بهمن 1392 19:46
پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت: من این دنیا را...
-
قسمت
شنبه 5 بهمن 1392 20:26
برای خرید با همسرم و فرزند کوچکم به بازارتهران رفتیم ، تازه حقوق گرفته بودم و یک مقداری هم وام ، که همه اش را در جیبم قراردادم میخواستم برای خانواده ام هر چه دلشان میخواهند بخرم آخر مدتی بود برای آنها به خرید نرفته بودیم بعد از مدتی گشت در خیابان متوجه شخصی شدم که سایه به سایه ما حرکت میکند با خودم گفتم شاید اشتباه...
-
سوتی مجری در برنامه تلوزیونی زنده
جمعه 4 بهمن 1392 10:44
در برنامه صبحگاهی شبکه اول سیما، در بخش «پا تو کفش اخبار» که با حضور رضا رفیع برگزار میشود، در بخشی که او به خبر آنتندهی موبایلها گیر داده بود، مجری برنامه، بدون توجه به محتوای یک لطیفه، لطیفهای غیر قابل پخش را تعریف کرد.وی اگرچه بعد از اتمام لطیفهاش حس کرد، لطیفه خوبی روی آنتن تحویل مردم نداده و خودش نیز حالت...
-
دیدار با دانش آموزان روستای زیبای احسان آباد
سهشنبه 1 بهمن 1392 19:40
وقتی 50 کیلومتر از جاده عبوری فاروج قوچان به طرف ارتفاعات جنوبی حرکت کردیم وبعد از گذشتن از چندین و چند روستا به منطقه ایی که پوشیده از برف در این سال بی برفی بود رسیدیم فکر نمی کردم در میان اهالی وخصوصا جمع صمیمی دانش آموزان دبستان روستای احسان آباد این همه گرمی و عطوفت باشد . در کلاس درس به اتفاق دوستان عزیزم آقایان...
-
استراتژی!!!
یکشنبه 29 دی 1392 22:20
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را...
-
لبخند
پنجشنبه 26 دی 1392 21:15
ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ :ﻣﻦ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﯼ ﺍﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﻣﺎﻝ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯿﻪ؟؟؟؟ ﺷﺎﮔﺮﺩ :ﻣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ!!!! ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ, ﮔﻮﺵ ﮐﻮﺏُ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﻢ، ﺗﯿﺮﯾﭗ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ…. ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﯿﮕﻢ :ﺩﺍﯾﯽ ﺟﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺵ ﮐﻮﺏ ﺳﻨﺶ ﺍﺯ ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ…. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﻣﯿﮕﻪ :ﻓﺎﯾﺪﺷﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ!! یعنی درکی که استامینوفن نسبت به...
-
رز آبی
دوشنبه 23 دی 1392 16:44
چهار نفر از اعضاء خانواده قرار بود به مهمانی به منزل ما بیایند.همسرم سخت مشغول تهیّه و تدارک بود. پیشنهاد کردم به سوپرمارکت بروم و بعضی اقلامی را که لازم بود بگیرم، مثل لامپ، حوله کاغذی، کیسه زباله، مواد شوینده و امثال آن. از خانه بیرون رفتم. داخل مغازه از این سو به آن سو شتابان رفتم و آنچه می خواستم برداشتم و به طرف...
-
آیا مسلمان هستی...؟!!!!
یکشنبه 22 دی 1392 22:31
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند، جوان با اشاره...
-
دانش آموزان دبستان روستای قوشخانه (فاروج)
شنبه 21 دی 1392 19:16
تماشای چهره ی معصومانه دانش آموزان دبستان روستای قوشخانه در سرمای دی ماه چه زیبا و دلنشین بود امروز به همراهی همکار محترم جناب توحیدی به صورت سرزده مهمان این عزیزان بودیم.با سپاس فراوان ازهمکار محترم ومعلم عزیز شان جناب آقای نیتی.
-
پیرمرد و پسرک واکسی
جمعه 20 دی 1392 18:34
پیرمرد هربار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد ، جمله ای برای خنداندن او روی اسکناس می نوشت.این بار هم همین کار را کرد. پسرک با اشتیاق ، پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود،خواند. روی اسکناس نوشته بود:«وقتی خیلی پولدار شدی،به پشت این اسکناس نگاه کن.» پسر با تعجب و کنجکاوی ، اسکناس را برگرداند تا به...
-
وام فوری 5000 دلاری
سهشنبه 17 دی 1392 20:01
مردی شیکپوش داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارهاش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را دارد و به همین دلیل به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار نیاز دارد. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز...
-
لیلا
جمعه 13 دی 1392 22:04
این نامه رو لیلا فقط بخونه فقط میخوام که حالمو بدونه کلاغا اطراف منو گرفتن ، از دور مزرعه هنوز نرفتن لیــــلا ، دارن نقل و نبات میپاشن تا عشق و خون دوباره همصدا شن لیلا چقد دلم برات تنگ شده ، نیستی ببینی که سرت جنگ شده نیستی ولی همیشه همصدایی لیلای من دریای من ، کجایی ♫♫♫ این نامه رو تنها باید بخونه ببخش اگه پاره و...
-
دعایت می کنم
جمعه 13 دی 1392 18:01
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را...
-
وزن دعا!!!!
پنجشنبه 12 دی 1392 20:23
لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند، در حالی که...
-
چه کشکی، چه پشمی
سهشنبه 10 دی 1392 11:39
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام...
-
خرید بستنی در یک روز گرم تابستان
جمعه 6 دی 1392 09:50
هوا نابهنگام گرم بود . به همین خاطر توقف جلوی مغازه بستنی فروشی امری کاملا طبیعی به نظر می رسید. دختر کوچولویی که پولش را محکم در دست گرفته بود ،وارد بستنی فروشی شد .بستنی فروش قبل از آن که او کلمه ای بر زبان جاری نماید با اوقات تلخی به او گفت از مغازه خارج شده و تابلوی روی در را بخواند و تا وقتی کفش پایش نکرده وارد...
-
تفاوت سیب و توت فرنگی
چهارشنبه 4 دی 1392 22:00
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟» پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!» معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه....
-
دزد راستین
چهارشنبه 4 دی 1392 16:28
در یک دزدیِ بانک در، گانک ژو چین ، دزد فریاد کشید همه شما که در بانک هستید ، حرکتی احمقانه نکنید، زیرا پول مال دولت است ولی زندگی به شما تعلق دارد همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند این « شیوه تغییر تفکر » نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس مدیریت...
-
عتیقه شیطان......
سهشنبه 3 دی 1392 21:57
گویند روزی شیطان وسایل و ابزار کار خود را حراج کرده بود چرا که از شغل خود خسته شده بود. ابزاری بسیار لوکس و زیبا چون شهوت، غرور، دروغ، خیانت و غیره. در میان تمام این ابزار و وسایل جنسی بود که از همه کهنه تر و گرانبهاتر بود. از شیطان پرسیدند که این چیست که با وجودی که بسیار کهنه است اینقدر گرانقیمت و گرانبها است؟ پاسخ...