-
ولگرد مست و کشیش
شنبه 30 آذر 1392 16:31
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامهای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید: «پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟ » کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: «روماتیسم، حاصل مستی و میگساری و بیبندوباری و روابط جنسی نامشروع است. مردک با حالت منفعل، دوباره...
-
شب یلدا
جمعه 29 آذر 1392 22:01
سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو...
-
کفش طلایی
پنجشنبه 28 آذر 1392 22:12
تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روز به روز بیشتر میشد. من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم، در صف صندوق ایستاده بودم. جلوی من پسر و دختر کوچکی که به نظر میآمد خواهر و برادر باشند ایستاده بودند. پسرک لباس مندرسی بر تن داشت، کفشهایش پاره شده بود...
-
انجیل
سهشنبه 26 آذر 1392 22:53
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ...
-
بازدید از دبستان روستای زیبای دالنجان ترکیه(فاروج -خراسان شمالی)
دوشنبه 25 آذر 1392 17:59
بودن در کنار دانش آموزان روستایی که فقط دو نفرند چه لذت بخش و زیبا بود .دانش آموزانی که فقط دو روز در هفته معلم دارند.دانش آموزانی که فقط به عشق تحصیل در آموزشگاهی بی در و پیکر ودور افتاده به عشق معلم عزیز خود می نازند .بودن در کنار آنها حتی برای ساعاتی اندک نوید بخش یک روز شیرین بود .چه سخت ولی شیرین درس می خوانند.از...
-
دعاهای خواندنی کودکان ایرانی!
دوشنبه 25 آذر 1392 17:18
-آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! -خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! -خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! -خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد...
-
داستان جالب (مسابقه)
یکشنبه 24 آذر 1392 19:22
یک روزنامه انگلسی مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد. سوأل مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است. یکی از آنها دانشمند علم حفاظت از محیط زیست و یکی از آنها دانشمند بزرگ انرژی اتمی و یکی دیگر دانشمند غلات است. همه کارهایشان بسیار مهم است و...
-
شرط گاوی
پنجشنبه 21 آذر 1392 22:31
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده...
-
زود قضاوت نکنیم ، شاید .......
سهشنبه 19 آذر 1392 19:41
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن...
-
بوس آیینه
دوشنبه 18 آذر 1392 16:00
در دانشگاهی در کانادا مد شده بود دخترها وقتی میرفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه رو می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایدهای نداشت. موضوع را با رییس دانشگاه در میان میگذارند. فردای آن روز، رییس...
-
سرزنش
یکشنبه 17 آذر 1392 23:08
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد....
-
حرف مردم
شنبه 16 آذر 1392 22:47
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!… می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟…مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!… به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم:...
-
حلقه زدن اشک تو چشمای شما
شنبه 16 آذر 1392 16:12
** قند خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . . ** اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید ! ** حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد ! ** دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . ** وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته...
-
اوج بخشندگی
پنجشنبه 14 آذر 1392 19:42
حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد ، بخوردم . گفتم : « والله این بسی خوش بود.» غلام بیرون رفت ویک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت ) را می پخت وپیش من می آورد. و...
-
دوست کیست ؟
سهشنبه 12 آذر 1392 22:26
به خیلیها میگیم “دوست”… به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم. خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن. همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان ”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری. اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری. اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی....
-
با دکتر شریعتی
دوشنبه 11 آذر 1392 20:06
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران...
-
تابهی من کوچک است.
شنبه 9 آذر 1392 20:45
دو مرد در کنار دریاچهای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر باتجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد باتجربه یک ماهی بزرگ میگرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهیها تازه بمانند اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد. ماهیگیر باتجربه از اینکه...
-
پ ن پ
پنجشنبه 7 آذر 1392 22:49
رفتم دستشویی عمومی در میزنم میگم یکم سریع تر...میگه : شمام دستشویی داری؟! میگم : پ ن پ اومدم ببینم شما کم و کسری نداری ؟! رفتم دم مغازه به یارو میگم قرص پشه داری؟ میگه واسه کشتنش میخوای؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا سردردش میخوام !!! رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟ میگم...
-
شعری لطیف و زیبا از دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی
پنجشنبه 7 آذر 1392 22:18
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
انتخاب شادی یا غم؟
چهارشنبه 6 آذر 1392 22:48
حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و...
-
خاطره یک پزشک بخش اطفال
سهشنبه 5 آذر 1392 06:20
رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: تقی.....تقی! پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو دیگه مرد شدی! مرد که گریه...
-
حرف حسابی
دوشنبه 4 آذر 1392 21:12
مادر رو به پسر کوچکش کرد و گفت : من نمی دانم چرا همیشه دستهای تو این قدر کثیف است ؟ آیا هیچ وقت دیده ای که دستهای من این طور کثیف باشد ؟ پسر جواب داد : ولی مادر جون من که دستهای ترا وقتی شش ساله بودی ندیدم ! وحدتی
-
برای بهترین دوستانم ...
شنبه 2 آذر 1392 23:00
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. هیچوقت به یک مرد نگو...
-
استفاده صحیح از نقاط ضعف
جمعه 1 آذر 1392 17:39
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
خاطره ای آموزنده از آرون گاندی
پنجشنبه 30 آبان 1392 21:33
دکتر آرون گاندی، نوه ی مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام کی گاندی برای عدم خشونت " ، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان می کند : شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم درفاصله ی هجده مایلی دِربِن (Durban) ، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و...
-
4 روش بسیار ساده برای مودبانه "نه" گفتن
سهشنبه 28 آبان 1392 22:36
کلمه «نه» یکی از کوتاهترین و ساده ترین کلمات برای تلفظ در فارسی است. اما گاهی دقیقاً همین کلمه، به زبان آوردنش بسیار سخت می شود. به گزارش بانکی دات آی آر، وقتی میخواهیم به دیگران «نه» بگوییم، میترسیم که احساساتشان را جریحه دار کرده یا ناامیدشان کنیم یا حتی بدتر، دیگر دوستمان نداشته باشند. اما نه گفتن هم مهارت هایی...
-
آرامش یا عذاب وجدان
دوشنبه 27 آبان 1392 17:31
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو...
-
تصمیم های درست از کجا می آیند؟
پنجشنبه 23 آبان 1392 15:15
مردی در سن 34سالگی مدیر بانک شد، او هرگز حتی رویای این موفقیت را ، آنهم در این سن نمی دید، روزی فرصتی برای صحبت با رئیس هیئت مدیره بانک یافت، همان که خودِ اورا برای این شغل پیشنهاد داده بود. مدیرجوان گفت: مسئولیت بزرگی به من سپرده شده ومن تمام سعی ام را خواهم نمود، البته اگر از گنجینه عظیم تجربیات خود، توصیه هایی به...
-
قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام قصه ای زیبا و تاثیرگذار.
شنبه 18 آبان 1392 16:58
سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به...
-
سخنان بزرگان دربارهی امام حسین(ع)
پنجشنبه 16 آبان 1392 19:33
مهاتما گاندی (رهبر استقلال هند): اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز شود، باید از زندگی امام حسین پیروی کند. محمدعلی جناح (قاعداعظم پاکستان): به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق (امام حسین) این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربانی کرد، پیروی کنند. توماس کارلایل (فیلسوف و مورخ انگلیسی): بهترین درسی که از واقعه کربلا...