-
برای من آرایش کرده...
جمعه 3 خرداد 1392 11:49
کنار خیابان ایستاده بودیم منتظر تاکسی. یک تاکسی سمند زرد نگه داشت که روی صندلی های عقبش یه "زن و شوهر” یا شایدم یه "خواهر و برادر” یا هر چیز دیگه نشسته بودن. رفیقم عقب نشست و من هم صندلی جلو نشستم. این آقا و خانوم رفتار متعادلی داشتن و تقریباً مطمئن شدیم که زن و شوهر هستند. خب اصلا به ما چه… ولی خانوم به شدت...
-
روز پدر
پنجشنبه 2 خرداد 1392 22:08
وظیفه خودم میدونم که روز پدر را به: پدر ژپتو پدر پسر شجاع پدر خوانده پدر سوخته.. صدو یک پدرسگ خالدار بابا لنگ دراز باباطاهر باباقوری بیشین بینم بابا علی بابا و بابا نوئل تبریک بگویم.
-
بابا
پنجشنبه 2 خرداد 1392 21:50
بابا پول میخوام بابا موبایل میخوام بابا لب تاپ میخوام بابا میخوام برم مسافرت پول بده بابا لباس ندارم بابا برای دانشگاه پول لازم دارم بابا بابا بابا چرا یک مرتبه هم گفته نمیشه بابا همین که پیشم هستی برام کافیه... بودن در کناره تو برای من یک دنیاست! گاهی دلت میخواهد به بعضی ها بگویی باش حتی اگر من دیگر نباشم!...
-
پیرزن و میوه فروشى
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 06:56
شب سردی بود.پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بودبه مردمی که میوه میخریدن شاگرد میوه فروش تند تند پاکت ها ی میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت...
-
انشای یک کودک نابغه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 23:30
موضوع انشا: می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ ما دلمان می خواست در آینده دکتر شویم و متخصص بدن انسان بشویم و همه ی مریض ها را درمان کنیم. ما تا حالا شکم چند تا قورباغه را هم عمل کرده ایم و اصلا از خون نمی ترسیم اما برادرمان یک روز به ما گفت: «چون تو خوش خط هستی، پس نمی توانی دکتر خوبی شوی.» ما منظور برادرمان را...
-
یک خاطره
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 23:19
علامه جعفری می گفتند تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم» گفتند وارد صحن که شدم خانمم روگم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد،...
-
داستان عاشقانه ی یک شعر
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 23:08
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم چو...
-
در سمت توام...
شنبه 28 اردیبهشت 1392 22:27
در سمت توام... دلم باران ، دستم باران دهانم باران ، چشمم باران روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ... هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند یاد تو کوران می کند ... هر اسم تو را که صدا می زنم ماه در دهانم هزار تکه می شود ... کاش من همه بودم کاش من همه بودم با همه دهان ها تو را صدا می زدم ... کفش های ماه را به پا کرده...
-
فرشته و کودک
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 16:49
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد...
-
الهی…
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 06:56
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی بازکن در که به غیر از تو مرا نیست پناهی
-
آسانسور
شنبه 21 اردیبهشت 1392 23:39
روزی، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند، از پدر می پرسد: این چیست ؟ پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید: پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم. در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که...
-
داستان کوتاه بیمارستان رو به بهشت
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:40
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ... هر روز بعد...
-
اشک مادر
جمعه 20 اردیبهشت 1392 09:47
پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه میکنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمیدانم عزیزم، نمیدانم! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه میکند؟ او چه میخواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همهی زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی! پسرک از اینکه زنها خیلی راحت به گریه میافتند، متعجب بود. یک...
-
آدمایی هستن که
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 23:37
آدمایی هستن که هر وقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ... وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده، راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیوونکی نپره ... اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ... آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه همونایین که براتون حاضرن هر کاری...
-
داستان پیرمردی مهربان
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 17:29
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد...
-
♥ ♥ ♥ خدا ♥ ♥ ♥
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 06:36
مى خواهم عاشقى را از تو یاد بگیرم... که چنین بى وقفه در هر زمان و مکانى ؛ یادت نمى رود باید عاشقى کنى . . . o خدایا عاشقم گردان
-
فرق دختران با حجاب و بى حجاب
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 06:32
دختر در خیابان راه میرود موهایش تا کمرش آمده سایه چشم پر رنگ و رژ لبش چشم هر بیننده ای را خیره میکند هر کس میبیندش فکر میکند تازه از مجلس عروسی آمده قیافه ی غرور آمیز به خود گرفته اما در دل یک خواهش دارد تمام این کار ها هم به خاطر آن کرده خواهشش هم از مردان است مردان پسران خواهش میکنم مرا نگاه کنید من نیاز دارم التماس...
-
خـــدایا قلبِ مـــن پیش ِ تو گیـره...
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 06:19
یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ، همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛ یه صبح دیگه و یه حال تازه ، یه رویایی که آرامش بسازه ؛ یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ، که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛ دلم می خواد روی ابرا بشینم ، تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛ خدایا قلب من پیش تو گیره ، کنار تو همه چی بی نظیره ! می تونم غصه رو از هم بپاشم ،...
-
به یاد ذاکر
شنبه 14 اردیبهشت 1392 22:38
یه روز میشه منم میرم ، شما رو تنها میزارم با هیئت ها با روضه ها، غصه هامو جا میزارم یه روز میاد که بین تون، حرف و حدیث دلمه یه روز میاد که پیشتون، یه مشتی خاک ُ گلمه یه روز میاد صدای من، خاطره هارو میشکنه یه روز میـاد ذکـر لبم، طعنه به مردم می زنه اما بمونه یادتون، مجنون عالمین بـودم با تموم بدیم ولی، من نـوکـر حسین...
-
پیرمرد و خدا
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 16:52
روزی پیر مردی از نداشته های خود به خداوند شکایت میکرد که چرا همه باید ثروت و مقام داشته باشند و او باید فقیر و بی چیز باشد. شب خوابید و خداوند به خوابش امد به خدا گفت:ای خداوند دانا و توانا بگو ایا این حق است که همه ثروتمند و دارای مقام باشند و من بی چیز از تو میخواهم به من ثروتی بدهی و اگر لایق ان نبودم ان را از من...
-
گوشت فیله گوساله
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 18:46
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد... یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش... همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟ پیرزن اومد جلو...
-
افسوس نیست مادر
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 18:13
در روز مادر، عهد می بندیم که حرفی از اهانت و کم حرمتی به ساحت والایش روا نداریم و با بوسه بر دست و بازویش، نشان دهیم که ارزش گذار واهمه ها و دغدغه هایش هستیم. با او اوج می گیریم و به اندوخته جایزه های الهی او، روزاروز، افزون می کنیم. آنان که شمارش گر پیش کش های مُنعمند، بدانند که از نیکویی به مادر، فریضه ای عظیم تر...
-
مادر
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 18:02
مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی توی روزگار غربت با غم دل آشنایی مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل،
-
کوچولوی بزرگ
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 21:56
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است
-
دیر رسیدن بهتر از نرسیدن
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 21:47
راننده ی حرفه ای درجاده ها علاوه بر پاییدن موانع احتمالی نزدیک به خودرو همیشه چند کیلومتر جلوتر را نیزمی بیند تا به موقع ترمز کند به موقع سرعت بگیرد سرعت مجاز را رعایت کند تا گرفتار دوربین سرعت سنج پلیس نشود در صورت وجود مانع به موقع عکس العمل نشان بدهد و... در جاده زندگی حرفه ای رانندگی کنیم از کنار برخی چیزها باید...
-
من هم به دنبال اتوبوس !
شنبه 7 اردیبهشت 1392 17:39
در شهر بودم دیدم هر کس به دنبال چیزی می دود یکی به دنبال پول..... یکی به دنبال چهره دلکش.... یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد... یکی به دنبال نان... من هم به به دنبال اتوبوس ! اما دریغ هیچکس به دنبال خدا نبود !!!
-
دیوانگی رو عشقه
شنبه 7 اردیبهشت 1392 17:23
در کودکی خواستم زندگی کنم راه را بستند به ستایش روی آوردم گفتند خرافات است به راستی سخن گفتم گفتند دروغ است سکوت کردم گفتند عاشق است عاشق شدم گفتند گناه است و عاقبت خندیدم گفتند دیوانه است دیوانگی رو عشقه...
-
از پشت پرده
جمعه 6 اردیبهشت 1392 07:10
پدری چهار تا بچه اش را گذاشت توی اتاق و گفت : " چند ساعتی می روم بیرون اینجا را مرتب کنید تا من برگردم " خودش هم رفت بیرون اتاق و از پشت پرده اتاق از آنجا نگاه میکرد میدید هر کدام از بچه ها - ، چه کار میکند ، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. - یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش...
-
انتخابات
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 09:10
انتخاباتی در راه است عرصه ای برای نشان دادن " حق تسلط مردم بر تعیین سرنوشت خویش " همان حقی که تشریعا و تکوینا در انتخاب های فردی شان نیز دارند ... اما این وسط دوباره بازی های سیاسی شروع شده! بازی هایی که اکثرما ایرانی ها بازی گران خوبی برایش هستیم خوبی بازی می خوریم ، خوب بازی می دهیم آخرماجرا هم بازی برده...
-
پادشاه و پیرمرد
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 23:47
هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد . در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا میداد پادشاه به پیرمرد نزدیک شد و گفت : مردک مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی میبری .هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن و سلطان برای فرمان...