کی گفته بچه ی آخر که باشی لوسی,
کی گفته بچه ی اخرکه باشی میشی عزیزدل همه,
هر کیم میرسه
میگه ته تغاریووووووووووووووووو.
اشتباه به عرض رسوندن,
اتفاقا بچه ی آخر که باشی
- باید بشینی و رفتن بقیه رو نگاه کنی.
- به قول معروف درد یکی , یکی کم شدن افراد دور سفره رو حس میکنی
- بچه ی آخر که باشی باید جور کارای اشتباه بچه های بزرگترو هم بکشی,
- بچه ی اخرکه باشی شکسته شدن و پیر شدن پدر مادرتو میبینیو خودتم باهاشون پیر میشی.
- بچه ی آخر که باشی تمام بی حوصلگیا , خستگیا , تنهاییا میشه سهم تو.
- بچه ی آخرکه باشی طعم تلخ تنهایی رو میچشی
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم
برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم !
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم
خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم !
چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم
به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم ؟
حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم
تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم
هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم !
سعید بیابانکی
یک درس مدیریتی کنترل خشم از خاطرات مارگارت تاچر : وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری میکردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی میگذراندم. شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور میتوانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمیشد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد.... از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم میگویم :"این قایق هم خالی است " نکته :در واقع آن کس که شما را عصبانی میکند,شما را فتح کرده.اگر به خود اجازه میدهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید |
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی....
به خاکی بودنت ببال:
ﺑﺮ ﺧﺎﮐﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ؛
ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮔﻔﺖ : ﻣﮕﺮ ﮐﻮﺩﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ !؟
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﮑﻨﻲ !
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ! ﻭﻟﻲ . . .
ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻱ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ! . . .
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺎﮐﻢ ! . . .
ﻭ ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩَﻣﻴﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ ! . . .
ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﮑﻨﻢ ،
ﺗﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻱ ﻧﺪﻫﻢ !
ﺧﺪﺍ ﺧﻨﺪﻳﺪ ! . . .
ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺧﺪﺍﻳﺎ ؛
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻧﻴﺴﺘﻢ !؟
ﺗﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺑﺎﺯﻱ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ !
ﺧﺪﺍ ﺍﻣّـﺎ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ !
ﮔﻮﻳﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ! ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺁﻓﺮﻳﺪﻡ
ﺗﺎ ﺑﺴﺎﺯﻱ ! . . . ﻧﻪ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻲ ! . . .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺍﺯﻋﻨﺼﺮﻱ ﺑﺮﺗﺮ ﺳﺎﺧﺘﻢ . . .
ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺳﺎﺧﺘﻢ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺏ ﮔـِﻞ ﺷﻮﻱ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺒﺨﺸﻲ . . .
ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﺗﺸﺖ ﺑﺰﻧﻦ ! . . .
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻭ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﻱ . . .
ﺑﺎﺧﺎﮎ ﺳﺎﺧﺘﻤﺖ ﺗﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﺩ ﺑﺮﻗﺼﻲ . . .
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﮎ ﺳﺎﺧﺘﻢ
ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻱ ﺩﺍﺩ ! . . .
ﺗﻮ ﺑﺮﺧﻴﺰﻱ ! . . .
ﺳﺮ ﺑﺮﺁﻭﺭﻱ ! . . .
ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺩﺍﻧﻪٔ ﻋﺸﻖ ﺑﮑﺎﺭﻱ ! . . .
ﻭ ﺭﺷﺪ ﺩﻫﻲ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩٔ ﺷﻴﺮﻳﻨﺶ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻱ ! . . .
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻲ ! . . .
ﭘﺲ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﻲ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺒﺎﻝ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ !
ﺑﺮﺍﻱ ﮔفتن
می ترسم از بعضی آدمها...
آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردا بدون هیچ توضیحی رهایت میکنند
آدمهایی که امروز پای درد دلت مینشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت میکنند....
آدمهایی که امروز لبخندشان را میبینی وفردا خشم و قهرشان...
آدمهایی که امروز...
قدرشناس محبتت هستند و فردا طلب کار محبتت...
آدمهایی که امروز با تعریف هایشان تورا به عرش می برند و فردا سخت بر زمینت میزنند...
آدمهایی که مدام رنگ عوض میکنند...
امروز سفیدند،فردا خاکستری،پس فردا سیاه...