یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

فوتبال ملی غیرت ایرانی


     بازی غیرتمندانه یوزپلنگان ایرانی برابر تیم ملی فوتبال آرژانتین شایسته تحسین هر ایرانی است پس به افتخار این عزیزان هورا هورا هورا



امشب اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران نزدیک به 2 ساعت چشم به قاب تلویزیون دوختند و از پای تلویزیون تکان نخوردند تا از نزدیک شاهد هنرنمایی فرزندان ایران در صحنه فوتبال باشند و برای تک تک انها هم دعا کردند و هم تشویق کردند و انها هم قدر این مردم را دانستند و در برابر یکی از مدعیان فوتبال جهان با ان همه ستاره قیمتی بازی جاودانه انجام دادند و نام ایران وایرانی را در سراسر گیتی بر سر زبان اوردند.

92 دقیقه تلاش این جوانان برای جلب نظر افکار عمومی در دنیا و توجه کردن مردم گیتی کار خارقالعاده ای بود که فقط بدست جوانان ایرانی رقم زده می شودواین افتخار بزرگ را به همه ورزشکاران و فوتبالیستها و بازیکنان تیم ملی و کادر فنی تبریک می گوییم .

                       دست همه شما را می بوسیم که ایران وایرانی را روسفید کردید.  


محصولات جدید ایران خودرو - محصولات جدید سایپا

چند هفته پیش اعلام شد که ایران خودرو به زودی دهها  محصول جدید عرضه خواهد کرد ولی زیاد خوشحال نشوید زیرا احتمالا محصولات آنها به صورت زیر خواهد بود:

پژو پارس با ABS

پژو پارس بدون ABSولی با یک ایربگ

پژو روآ با چراغ های جلوی اسپرت

پژو 405 با شیشه های برقی

پژو 405 با موتور پیکان و تودوزی قشنگ

پژو روآ با صندلی پژو 206

پژو 405 با موتور دوگانه سوز ولی فاقد کپسول گاز

پژو 206 با موتور پیکان

پژو 206 با صندوق عقب بزرگتر

و......


از طرف سایپا هم زیاد خوشحال نشوید زیرا لیست محصولات جدید از قرار زیر است:

پراید 132

پراید 133

پراید 134

پراید 135

پراید 136 

پراید 137

پراید 138

....

پراید 198

زانتیا با چهره زشت

زانتیا با چهره زشت تر

زانتیا با چهره خیلی خیلی زشت تر و به همین ترتیب تا آخر...



فرق دخترها و پسرها برای کشیدن پول از عابر بانک


پسرها

با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه میذارن
کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن
پول و کارت رو میگیرن و میرن

دخترها

با ماشین میرن دم بانک
در آینه آرایششون رو چک میکنن
به خودشون عطر میزنن
احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن
در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن
در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن
بلاخره ماشین رو پارک میکنن
توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن
کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون
دنبال کارت عابربانکشون میگردن
کارت رو وارد دستگاه میکنن
توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن
کد رمز رو وارد میکنن
۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
کنسل میکنن
دوباره کد رمز رو میزنن
کنسل میکنن
دوست پسرشون رو صدا میزنن که کد صحیح رو براشون وارد کنه
مبلغ درخواستی رو میزنن
دستگاه ارور (خطا) میده
مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن
دستگاه ارور (خطا) میده
بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن
انگشتاشون رو برای شانس رو هم میذارن
پول رو میگیرن
برمیگردن به ماشین
آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن
توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
استارت میزنن
پنجاه متر میرن جلو
ماشین رو نگه میدارن
دوباره برمیگردن جلوی بانک
از ماشین پیاده میشن
کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذار برای آدم
سوار ماشین میشن
کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده
آرایششون رو توی آینه چک میکنن
احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
مندازن توی خیابون اشتباه
برمیگردن
میندازن توی خیابون درست
پنج کیلومتر میرن جلو
ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا انقدر یواش میره

درسی که درس نشد

من همه چیز را گم می‌کردم. یا گم یا خراب. طلا و جواهر، عروسک، اسباب‌بازی. هر چیزی که به دستم می‌افتاد گازش می‌گرفتم، بی‌آنکه بفهمم چیست. یا لَت‌و‌پارش می‌کردم یا کارش را می‌ساختم! از کاغذ متنفر بودم؛ برای همین یک‌بار کل کتابی را خوردم! هیچ چیزی از دستم در امان نبود و خورده می‌شد. پدر و مادرم مرا «مخرب فوری» صدا می‌زدند و چون بسیار شلخته بودم، وقتی میهمان برایمان می‌آمد موقع شام مرا روبه‌رویش می‌نشاندند تا دفعه‌ی آخرش باشد. یک روز در کلاس دوم وقتی از مدرسه به خانه آمدم، مادرم شگفت‌زده نگاهم کرد و به آرامی گفت: «کارول». نگاه متحیری توی صورتش بود. «روپوشت کو؟» پایین را نگاه کردم و چشمم به کفش‌های چرم ورنی سگک دارم افتاد، یک شلوار چسبان سفید که سر زانویش پاره شده بود و یک پولیور یقه‌اسکی کتان سفید، اما کثیف. تا مادرم نگفت متوجه نشدم لباسم کامل نیست. من هم به اندازه‌ی او تعجب کردم؛ چون هر دو یادمان بود که من آن‌روز صبح روپوش پوشیده بودم. با مادرم تمام راه مدرسه را گشتیم؛ پیاده‌روها و زمین‌های بازی و سالن‌ها را جست‌وجو کردیم، اما روپوشی پیدا نکردیم.

زمستان همان سال پدر و مادرم برایم یک کت پالتوی پوست خز مصنوعی قهوه‌ای خریدند که کلاهی هم سر


 



  ادامه مطلب ...

ولادت حضرت صاحب الزمان (ع) مبارک



شد نیمه ی شعبان و جهان گشت جوان

از مقدم پاک آن ولی سبحان

آن پرده نشین کاخ وحدت امروز

بنمود رخ از پرده و گردید عیان

ولادت امام زمان(ع) مبارک باد

.

.

عصر انتظار، ولادتت را به جشن گرفته است، ای گل نرگس

چشمان منتظر ما، خیس از اشک شوق میلاد توست، مهدی زهرا

خجسته باد میلاد مولود نجات

.

.

مـژده‌ی آمـدنت قیمـت جـان می‌ارزد

تاری از موی تو آقـا به جهـان می‌ارزد

السلام علیک یا صاحب الزمان

بهترین هدیه به امام زمان عج ترک یک گناه است

.

.

بر منتظرین مژده بده منتظر آمد / از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد

ای منتظران گنج نهان می آید / آرامش جان عاشقان می آید

بر بام سحر طلایه داران ظهور / گفتند که صاحب الزمان می آید

میلاد امام زمان بر شما مبارک



ساندویچی (ارزش دوبار خواندن را دارد)

ایستاده ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سر پایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت.

از مواقعی که خوردن ، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می جوی و می بلعی لذت ببری ، بیزارم.

به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معده اش را از بنزین پرکنی ، ماشین چنان لذتی می برد که اگر میتوانست چیزی بگوید حداقلش یک " آخیش " ! یا " به به " ! بود .

حالا من ایستاده ام توی صف ساندویچی فقط برای اینکه خودم را سیر کنم و بدون اخیش و به به برگردم سر کارم.

نوبتم که می شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی .

می ایستم کنار ، زیر سایه یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده اند نگاه می کنم ، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می برند.

آقای فروشنده خندان صدایم می کند و غذایم را می دهد .

بدون آنکه حرفی از پول بزند.

با عجله غذا را سر پا و زیر سایه همون درخت می خورم انگار که قراره برگردم شرکت و شاتل هوا کنم ، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژ ه های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می روند .

می روم روبروی آقای فروشنده ی خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورد ام را به خاطر سپرده است .

میشود ۷۲۰۰ تومان

یک ۱۰ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم می شوم .

۳۰۰۰ هزار تومان بر می گرداند

می گویم ۲۰۰ تومانی ندارم

می گوید اندازه ی ۲۰۰ تومان لبخند بزن !

خنده ام می گیرد

خنده اش می گیرد و می گوید : " این که بیشتر شد . حالا من ۱۰۰ تومان به شما بدهکارم " !

تشکر و خداحافظی می کنم و موقع رفتن با او دست می دهم

انگار هنوز هم از این آدم ها پیدا می شوند ، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است

لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می گویم : " اخیش ! به به " !





چیدان.........

بی تدبیری آقایان در برابر همسرانشان

بسیاری از آقایان و مخصوصاً پسرهای جوانی که ازدواج می‌کنند، هنوز در فضای مجردی به سر می‌برند و نمی‌دانند جلوی همسرشان چه باید بگویند و چه نگویند، اجازه بدهید خیلی ساده تر شوخی‌های رایج بعضی مردان را با همسرشان بگویم، البته دقت کنید این‌ها در فضای عادی و شوخی است:

* شوخی‌های تهدیدی:

1- طلاق:

مثلاً همسر شما می‌گوید «اگه یکماه آشپزی نکنم چیکار می‌کنی؟» بدترین جواب این است: «خب طلاقت میدم!» بعد هم غش غش می‌خندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می گویید: «بابا شوخی کردم» همسر شما هم ناراحت می‌شود و شما او را «بی جنبه» خطاب می‌کنید و یک شوخی ساده می‌شود بهانه ای برای جنجال!

خب حالا فرضاً اگر خیلی مرد خوبی باشید از دل همسرتان هر طور شده در می‌آورید، اما یک اتفاق خیلی بد افتاده، همسر شما نگران و مضطرب می‌شود، به فکر می‌رود، ناراحت می‌شود و … البته منظورم این نیست که با یک شوخی کوچک همه چیز خراب می‌شود، منظور این است که وقتی از این شوخی‌ها کردید کم کم عادتتان می‌شود و به تدریج تیشه به ریشه رابطه می‌زنید.

2- زن دوم:

شب دیر به خانه می‌آیید، همسرتان می‌گوید: «کجا بودی تا این وقت شب؟» شما هم می گویید:

  ادامه مطلب ...

اولین پیروزی تاریخ والیبال ایران مقابل برزیل

پیروزی تیم ملی والیبال کشور عزیزمان باعث غرور وافتخار ملی است امیدوارم این پیروزیها نوید بخش روزهای


شاد برای کلیه هم میهنانمان باشد.



دروغگوی حرفه ای


افسر راهنمائی یه آقایی رو به علت سرعت غیرمجاز نگه می داره.
افسر-می شه گواهینامه تون رو ببینم؟
راننده-گواهینامه ندارم .بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر-میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
-این ماشین من نیست ! من این ماشینو دزدیده ام !!!
-این ماشین دزدیه؟
- آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم !فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو می زاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم!
-یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست؟
- بله .همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازه اش رو گذاشتم تو صندوق عقب .
--یه جسد تو صندوق عقب ماشینه ؟
بله قربان همینطوره!!!
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (سروان )تماس می گیره.طولی نمی کشه که ماشینهای پلیس ماشین مرد رو محاصره می کنن و سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد می آد.
سروان:-ببخشید آقا میشه گواهینامه تون رو ببینم ؟
مرد:- بله بفرمائید !!
گواهینامه مرد کاملا صحیح بود!
سروان:-این ماشین مال کیه؟
مرد:-مال خودمه جناب سروان .اینم کارتش !
اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود مرد بود!
- میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
- البته جناب سروان ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست !!
واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود !
- میشه صندوق عقب رو بزنین بالا .به من گفتن که یه جسد اون تویه !!
- ایرادی نداره
مرد در صندوق عقب رو باز می کنه و صد البته که جسدی اون تو نیست !!!
سروان:- من که سر در نمی آرم .افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین،این ماشین رو دزدیدین ،تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه !!!
مرد:- عجب !!! ، شرط می بندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم می رفتم

دعای خوب مادر

پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .

دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟

یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با............

  ادامه مطلب ...

داروخانه (طنز)



یارو زبونش می‌گرفته،

میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه:

دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: دیب

دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.

کارمنده می گه: والا ما

تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟

یارو می گه: بابا دیب،

دیب!

طرف می‌بینه نمی فهمه،

می ره به رئیس داروخونه می گه.

اون میآد می پرسه: چی

می‌خوای عزیزم؟

یارو می گه: دیب!
 
ادامه مطلب ...

سوال عجیب ولی پر معنا


یکی بود یکی نبود یه روزی روزگاری یه خانواده سه نفری بودند،یه پسر کوچولو بود وپدرو مادرش.بعد از مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ما میده.بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسر کوچولو هی به پدرو مادرش اصرار میکردکه اونو با نوزاد تنها بذارن.


اما مامان وباباش می ترسیدن که پسرشون حسودی کنه ویه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.

اصرارهای پسر کوچولوی قصه انقدر زیاد شد که پدرو مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما از پشت در اتاق مواظبش باشن.

پسر کوچولو که با برادرش تنها شد...خم شد رو سرش وگفت:

داداش کوچولو!تو تازه از پیش خدا اومدی...به من میگی قیافه خدا چه شکلیه؟ من کم کم داره یادم میره؟!!!!



ارسالی:ابوالفضل نوروزی

عادت

آیا تا به حال به اجبار به دستشویی یا حمام عمومی رفته اید که بوی بد بدهد بطوری که حالت خفه شدن به شما دست بدهد؟

دقت کرده اید که بعد از 5 دقیقه، دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمی کنید ؟! و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمی آید.

قانونی در این جا داریم که صادق است: ما به محیطمان عادت می کنیم.

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است!

اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.

اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید. و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید.


نوشته: اندرو متیوس از کتاب یکروز را 365 بار تکرار نکنیم.

پسر باهوش

پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای ازروزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا وقطعه قطعه کرد و به پسرش داد..

«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟» 
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.
می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.

پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»
پسرجواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود.

وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم ساختم!!!

پیرمرد قمارباز!

 

روزی پیرمرد قمار بازی احضاریه ای از طرف اداره مالیات دریافت کرد که در آن نوشته بود در روزی مشخص برای تعیین مالیاتش به اداره مالیات برود.

صبح روز مورد نظر او بهمراه وکیلش به اداره مالیات رفت و در آنجا کارمند اداره مالیات از او پرسید که این ثروت هنگفت را از چه راهی بدست اورده تا برایش مالیات تعیین کند؟

پیرمرد جواب داد: من در تمام زندگی مشغول به قمار بوده ام و تمام این ثروت از راه قمار بدست آمده.

کارمند مالیاتی گفت: محال است این همه ثروت از راه قمار باشد! یعنی شما هیچگاه نباخته اید؟
اداره مالیات باور ندارد که همه ان از راه قمار باشد....

پیرمرد گفت: اگر دوست داشته باشید در یک نمایش کوچک به شما نشان خواهم داد. و سپس ادامه داد:
مثلا من حاضرم با شما سر هزار دلار شرط ببندم که چشم راست خود را با دندان گاز خواهم گرفت!

کارمند اداره مالیات گفت: اینکار محال است! من حاضرم شرط ببندم! 

 

ادامه مطلب ...

شعر طنز زن ذلیل

الهی به مردان در خانه ات

به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنان که با امر روحی فداک

نشینند و سبزی نمایند پاک

به آنان که از بیخ و بن زی ذیند

شب و روز با امر زن می زیند

به آنان که مرعوب مادر زنند

ز اخلاق نیکوش دم می زنند

به آن شیر مردان با پیش بند

که در ظرف شستن به تاب و تبند

به آنان که در بچه داری تکند

یلان عوض کردن پوشکند

به آنان که بی امر و اذن عیال

نیاید در از جیبشان یک ریال

به آنان که با ذوق و شوق تمام

به مادر زن خود بگویند: مام

به آنان که دارند با افتخار

نشان ایزو نه، زی ذی نه هزار

به آنان که دامن رفو می کنند

ز بعد رفویش اتو می کنند

به آنان که در گیر سوزن نخند

گرفتار پخت و پز مطبخند

به آنان قرمه سبزی پزان قدر

به آن مادران به ظاهر پدر

الهی به آه دل زن ذلیل

به آن اشک چشمان کیوان سبیل

به تن های مردان که از لنگه کفش

چو جیغ عیالاتشان شد بنفش

که ما را بر این عهد کن استوار

از این زن ذلیلی مکن برکنار

به زی ذی جماعت نما لطف خاص

نفرما از این یوغ ما را خلاص



نمکستان....

کوتاه، واقعی، خواندنی

شاعر بی پول

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت: من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم. اخوان جواب داد: من پولم کجا بود؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند.

نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد. اخوان گفت این پول چیه؟ تو که پول نداشتی. نصرت رحمانی گفت: از دم در، پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم. چون بیش از سی تومن لازم نداشتم، بگیر؛ این بیست تومن هم بقیه پولت! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود!!


میرسونمت

یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید: چرا اینقدر عجله داری؟ شاملو گفت: می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم. پرویز شاپور گفت: من میرسونمت. شاملو پرسید: مگه ماشین داری؟ شاپور گفت: نه! اما چتر دارم!


مراعات همسر

همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد. لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید. خود حمید مصدق هم می آمد بیرون سیگار میکشید و میگفت: به احترام لاله خانم است



چیدان.........

از شهدا

برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن،
داوطلب زیاد
قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان.
همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه،
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان .
جوان بدون درنگ خودش رو با صورت انداخت روی سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان.
همه رفتن الا پیرمرد!
گفتن بیا!
گفت نه شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
مادرش منتظره!

شهدا شرمنده ایم
شهدا دعا داشتند، ‎ادعا نداشتند. نیایش داشتند، نمایش نداشتند. حیا داشتند، ریا نداشتند. رسم داشتند، اسم نداشتند.
*شادى روحشان صلوات
شهدای سوم خرداد
خرمشهر

مناظره با جناب خر



روزی به رهی مرا  گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
 
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
 
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
 
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
 
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
 
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
 
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
 
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
 
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟
 
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
 
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
 
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
 
 
دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دیگر پیش روانه
 
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
 
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
 
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
 
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
 
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
 
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
 
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
 
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت


سروده:فیروز بشیری

عشق واقعی!!!

یک مهندس رفت کلانترى تا براى همسر گم شده اش فرم پر کنه !
مهندس : زنم رفته خرید ولى هنوز برنگشته خونه !
پلیس : قدش چقدره ؟
مهندس : تا حالا دقت نکردم !
پلیس : لاغره ؟ چاقه ؟
مهندس : یک کم شاید لاغر یا چاق !؟
پلیس : رنگ چشمهاش ؟
مهندس : دقیقاً نمی دونم !؟
پلیس : رنگ موهاش ؟
مهندس : والا هى رنگ می کنه !!
پلیس : چى پوشیده بود ؟
مهندس : پیراهن !؟ … یا مانتو !؟ … نمی دونم !!
پلیس : با ماشین رفته بود ؟

  

مهندس : بله

پلیس : اسم ، رنگ و شماره ماشین ؟
مهندس : یک AUDI مشکى A8 . با موتور V6,
حجم ۳۰۰۰ سوپرشارژ با۳۳۳ اسب بخار قدرت و دور موتور و تیپ ترونیک
هشت سرعته اتوماتیک با قابلیت تبدیل به مد دستى
و تمام چراغهاش فول LED با دیود هاى تنظیم نور براى تمام فانکشنهاش و…
یک خراش خیلى کوچولو هم روى در جلویى سمت شاگرد…
(مهندس به اینجا که رسید زد زیر گریه !)
پلیس (متاثر!) : گریه نکنید !

ما ماشینتون رو براتون پیدا می کنیم !



7گروپ