عقده ی دل می گشاید گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست
دارم دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن
من تو را و.الاتر از تن ، برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
عشق صدها چهره دارد ، دست تو ایینه دارش
عشق را در چهره ی ایینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را قصه ها وگفتگوهاست
من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن ، دوست دارم
بغض سرگردان ابرم ، قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دوست دارم
عمق چشمان تو این دریای شفاف غزل را
بی نیاز از این زبان لال گفتن دوست دارم
شعر:اردلان سرفراز
چون خون خدا بیا مسلمان باشیم
یا حداقل شبیه سلمان باشیم
مولا ، سگ آستان نمی خواهد مرد !
او کرده قیام ، تا که « انسان » باشیم.
ای مرثیه خوان ! گزافه گفتن کفرست
با لهجه ی دین ، خرافه گفتن کفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز این ، سخنی اضافه گفتن کفرست
وقتی که حسین را تو « سین » می خوانی
در تعزیه ، روضه ی حزین می خوانی
یعنی که حماسه را غلط می فهمی
وقتی که ز کوه ، اینچنین می خوانی
ای دل شدگان ! حسین « عبدالله » است
گوینده ی « لا اله الا الله » است
هر کس که حدیث دیگری می گوید
سوگند به نور ! مشرک و گمراه است
ای مرثیه خوان ، بیا مُکرّم باشیم
در بندگی خدا ، مُصمّم باشیم
اسلام ، غلام و سگ نمی خواهد مرد !
دین آمده است ، تا که « آدم » باشیم
نقل از:وبلاگ سوسیانگ
نمی دانم اگر بودم چه می کردم
به پایت خاک می بودم
نفس را پاک می دادم
نمی دانم اگر بودم چه می کردم
ولی شاید اگر بودم
عطش را سوز میدادم
زخشکی لب طفل ات
گل جان سوز می چیدم
کنون از درد می میرم
تو صدها قرن می مانی
برای عشق من کافی
که تو معشوق می مانی