یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم. در حقم دعا کرد و گفت: «جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی.»
سوال کردم: «حاجی نوبتی دیگه چیه؟»
گفت:
«فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانهات رو
نداشتی، بین بچههات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست و
نوبت تو هست.»
وب خیلی خوبی دارین هم وبتون هم قالبتون خییییلی قشنگه
3035
سلام سلام
...
الهی پیر بشی
خواستی نوبتی هم بشی از نوع خوبش بشی
بین بچه ها به خاطر نگهداریت دعوا بشه که بسه دیگه بذار بابا زودتر بیاد خونه ما