یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺵ..

ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺵ..
ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﯽ!

ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ
ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ...
ﺍﮔﺮ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮاهی
ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺵ...
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ...

ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻧﯿﺴﺖ!

یادمان باشد..
زندگی انعکاس رفتار ما است!

انعکاس من بر من..

پس حواسمان باشد
بهترین باشیم
تا بهترین دریافت کنیم!

می گویند برای کلبه کوچک همسایه ات چراغی آرزو کن، قطعأ حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد.
من خورشید را برای خانه دلتان آرزو می کنم تا هم گرم باشد و هم سرشار از روشنایی .  
روزهای بهاریتان پر از ارامش و سلامتی

لنگه به لنگست!

مربی مهدکودک میخواست چکمه های یه بچروپاش کنه ولی چکمه ها پای بچه نمیرفت بعدازکلی فشارو خم و راست شدن چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که  بچه میگه این که لنگه به لنگست!

مربی با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد و این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی بازم بازحمتو بدبختی!!  بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای بچه بکنه که بچه میگه این بوتها مال من نیست!!!

مربی یه نفس عمیق کشیدو سری تکون دادنو گفت آخه چی بهت بگم؟؟ دوباره با زحمت بوت هارو در آورد.

وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت اینا بوتهای برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره امروزمیتونم پام کنم!

مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهارو با بدبختی پاش کرد یک آه طولانی کشیدوگفت:خب حالا دستکشهات کجان؟
توی جیبت که نیستن.

....بعضی آدم ها

ﺁﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻣﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ

روزهاتان پى هم خوش باشد.

تفاوت طرز فکر زنها و مرد ها

خدا بزرگه

گفتم: عباس آقا با این درآمدت زندگیت میچرخه؟
گفت: خدا رو شکر ،کم وبیش میسازیم.خدا خودش میرسونه.
گفتم : حالا ما دیگه غریبه شدیم لو نمیدی!
گفت: نه یه خورده قناعت میکنم گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه انجام میدم ،خدا بزرگه نمیذاره دست خالی بمونم.
گفتم: نه. راستشو بگو
گفت: هر وقت کم آوردم یه جوری حل شده.خدا رزاقه، میرسونه.
گفتم: ای بابا ما نامحرم نیستیم. راستشو بگو دیگه!
گفت: توفکرکن یه تاجر یهودی توی بازار هست هر ماه یه مقدار پول برام میاره  کمک خرجم باشه.
گفتم: آهان. ناقلا دیدی گفتم. حالا شد یه چیزی. چرا از اول راستشو نمیگی؟
گفت : بی انصاف سه بار گفتم خدا میرسونه باور نکردی یک بار گفتم یه یهودی میرسونه باور کردی.
یعنی خدا به اندازه یه یهودی پیش تو اعتبار نداره؟!
یه پیری بود تو همین تهرون که میگفت:
هر وقت گرفتاریم به همه رو میزنیم وقتی کسی کار از دستش برنمیاد میگیم بریم در خونه خدا رو هم بزنیم شاید کاری کرد!
شاید خدایی باشه!
هی سجده میکنیما ولی هنوز خوب باور نداریم که یکی اون بالا هست که حواسش به ماست
تا این شک به یقین نرسه همه خدات میشن الا خدا..!

نگو - بگو

چه زیباست همیشه ﻣﺜﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ :
ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !
ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !
ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !
ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !
ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟
ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ !
ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !
ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !

سفر

دکتر خلیل رفاهی در کتاب گردش ایام میگوید: روزگاری که درقم طلبه بودم بعلت جوانی
وخامی وبی ارتباطی با جامعه معتقد بودم که فقط کسی که درقم باشد
وروحانی باشد انسان ارزشمندی است. اما وقتی دردوره ای که دانشگاه تهران
بودم با شخصیت های با فضیلت روبروشدم فهمیدم که در خارج از قم
ودراشخاص غیرروحانی هم اشخاص ارزشمند وجود دارند اما باز
شیعه بودن را شرط اصلی میدانستم. بعد با سفر به کشورهای عربی متوجه
شدم که بین سایر فرق اسلامی هم انسان ارزشمند یافت میشود.
پس از سفر به اروپا به این نکته واقف شدم که در بین سایر مردم موحد
نیز انسان ارزشمند وجود دارد. پس از آن در سفر ژاپن حادثه ای برایم رخ داد
که برایم معلوم شد به معنی حقیقی فضیلت و انسانیت زبان و مکان و
نژاد ومذهب و رنگ نمیشناسد. زیرا در پایان سفرآمریکا و هنگ کنگ وارد
ژاپن شدم, موقع بازیهای المپیک بود که در ژاپن برگزار میشد و برایشان من
که با لباس روحانی بودم جالب بود و از من عکس و فیلم میگرفتند و.. ...
برای غذا به رستوران بسیار بزرگ و شلوغی رفتم و بعد چندین ساعت
به جاهای دیگری رفتم ناگهان یادم امد که ساکم را که تمام زندگیم داخل
آن بود را در آن رستوران جا گذاشته ام سراسیمه رفتم و با کمال ناباوری
دیدم ساکم همانجا است و پیرمردی کنار آن نشسته است, اوگفت وقتی
دیدم ساکت را فراموش کردی با این که وقت دندان پزشکی داشتم
ماندم تا بر گردی و وقتی از او تشکر کردم و گفتم خدا به شما اجرخواهد داد

و او در جواب گفت: من به خدا اعتقاد ندارم من به انسانیت معتقدم



ارسالی:محمدرضا فلاح

"آب بابا"

یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم

برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم...

توکل بر خدایت کن

ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ

ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻋﺖ
ﺳﺮﻳﻌﺘﺮﻳﻦ ﺷﯿﺮ 57 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺍﻏﻠﺐ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟؟؟

ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺗﺮﺱ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﺠﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﺳﺮﻋﺘﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺪ!!!
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ !
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ هم ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﺶ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽ شد...!!!
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ...!
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤش به ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ گذشتمون ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺍﯾﻦ
ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻋﻘﺐ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻫﻢ به راحتی ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﻣﯿﺪﯾﻢ ....!
پس به آینده ﻧﮕﺎﻩ کنید تابه بهترین ها برسیم.

از ته دلت بخون

زندگی هم با تبسم زنده است.....

بشکنیم این شیشه صدرنگ را           
این تغافل خانهء نیرنگ را

آسمان دوستی آبی تر  است            
شب دراین آیینه مهتابی تراست

من نمیگویم کسی بی دردنیست       
هرکسی دردی ندارد مرد نیست

لیک میگویم که فصل سوختن             
آب را هم  میتوان  آموختن

خنده ها را میتوان تقسیم کرد           
گریه ها را میتوان ترمیم کرد

گر خطر میبارد ازاین فصل سرد        
دوستی  را باید  اول بیمه  کرد

عشق با لبخند مردم زنده است        
زندگی هم با تبسم  زنده است

درس مدیریتی

یک درس مدیریتی کنترل خشم از خاطرات مارگارت تاچر : وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری میکردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی میگذراندم. شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور میتوانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمیشد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد.... از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم میگویم :"این قایق هم خالی است " نکته :در واقع آن کس که شما را عصبانی میکند,شما را فتح کرده.اگر به خود اجازه میدهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید. در پناه مهربانترین

نماز چوپان

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ
ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ . ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ
ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻭﻗﺘﯽ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ . ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻥ ﺭﺍﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ
ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮﻡ ".... ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺍﻧﺘﻈﺂﺭ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺒﺮﻧﺪ " ﺍﺯﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ
ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ : ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭﺁﺏ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ
ﻧﯿﺴﺖ .. ﺍﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭﮐﺸﺘﯽ ﺧﻄﺮ ﺩﺍﺭﻩ !.. ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺀﻣﻦ ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﻧﯿﺴﺖ ..
ﺍﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭﻗﻠﺐ ﻣﻮﺀﻣﻦ ﺧﻄﺮﺩﺍﺭﻩ