یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

شوخیه مگه


گر جان به جان من کنی جان و جهان من توی

سیر نمیشوم ز تو تاب و توان من تویی

نظری به حال ما کن تا روم به سمت کویت

دیوانه تر از دلم نیست تا شود اسیر رویت

شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی

شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها

شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی

شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها

چه کنم وجود من با دل تو ساز شد همه دنیای من آن دلبر طناز شد

تو که بی وفا نبودی پر جور و جفا نبودی تو همه وجود مایی تو ز ما جدا نبودی

ز ما جدا نبودی …

شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی

شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها

شوخیه مگه بذاری بری نمونی تو یار منی نشون به اون نشونی

شوخیه مگه دلو بزنی به دریا عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها



حمید هیراد

عبید زاکانی

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....
 

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من ...

از فصل های خشک گذر می کردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آورند

به مادرم که در آینه زندگی می کرد

و شکل پیری من بود

و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را

از تخمه های سبز می انباشت ... سلامی ، دوباره خواهم داد

 می آیم ، می آیم ، می آیم

با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک

با چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار

می آیم ، می آیم ، می آیم

و آستانه پر از عشق میشود

و من در آستانه به آنها که دوست میدارند

و دختری که هنوز آنجا ،

در آستانه پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد ...



                                                                   - فروغ فرخزاد -