یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ

ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻱ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ... ﺍﻭ ﺁﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻣﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ
ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﻳﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮑﻲ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ..!
ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻏﺬﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ ...
ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﻧﺎﻣﺮﺋﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ..
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻭ، ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﺶ ﺟﺪﺍ ﻣﻲﮐﺮﺩ...
ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ...
ﺍﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﺭﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ...!
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺷﻴﺸﻪ ﻭﺳﻂ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ؛ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﮑﺮﺩ...!
ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﻣﺮﺩ!!
ﻣﻲﺩﺍﻧﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟!
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭ
ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ؛
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺖ
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻳﻮﺍﺭ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ..
باورهای انسان هاست که واقعیت هایشان را می سازد

من زندگی خودم را میکنم .....

به کجا خواهیم شد؟

روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می‌گذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى می‌کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: «خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.»

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.»

در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: «ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی‌کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.»

تفاوت طرز فکر زنها و مرد ها

تفاوت طرز فکر زنها و مرد ها

سالگرد ازدواج
زن :عزیزم امیدوارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.مرد: عزیزم کی کیک می خوریم؟

روز زن
زن :عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک شاخه گل کافیه
مرد:خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم(شام چی داریم؟)

روز مرد
زن:وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.مرد:حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی می یاد،گفتی شام چی داریم؟)

۴۰روز بعد از تولد بچه
زن خطاب به نوزاد:وای مامانی٬بازم گرسنه هستی(عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی؟)
مرد با دهان پر:نه ندیدم, راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه است؟

۴۰سال بعد
زن:عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما دیگه خیلی پیر شدیم.
مرد:یعنی دیگه کیک نخوریم؟

2ثانیه قبل از مرگ
زن:عزیزم همیشه دوستت داشتم
مرد:گشنمه

وصیت نامه
زن:کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم ونثارشان می کردم تمام زندگی ام را!
مرد:شب هفتم قرمه سبزی بدید.

اون دنیا
زن: خواهش می کنم ما را از هم جدانکنید،بذارید شوهرم بامن بیاد بهشت.خدایا به خاطر من…
مرد: حالا تو بهشت شام چی میدن؟

عاشقم.....

عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر کوی عشاق ببینم .
فریدون مشیری

با تو هستم سهراب ..

خنده دوای ماست

بسه بیامنوتو کم ناز کنیم

واسه عشق آواز کنیم

بیا تا از نو بسازیم

واسه هم پروازکنیم

بیا به جای غصه خوردن

دلامونو تازه کنیم

بشینیم زیر نور مهتاب

دعا واسه ماه کنیم

اگه دلی گرفته داری

که نباید گریه کنی

باید از خودش بخوای

به خود خدا تکیه کنی

بخدا، بخدا تکیه کنی

بعضی روزا که تو لکی

غصه میخوری الکی

نمی دونی برای چی

حتی نمی دونی برای کی

منم به اندازه ی تو

توام به اندازه ی من

همه به اندازه ی هم

پریم از این غصه و غم

اما حقیقت اینه که

دنیا همین 2روزه هاست

بیا بخندیم واسه هم

که میگن دوای ماست

یه شاخه گل بدیم به هم

به جای ابرو های خم

فرقی نداره واسه کی

فقط بگیم "دوست دارم"

فرقی نداره واسه کی

فقط بگیم "دوست دارم"

چند عادت غذایی درست ومفید

چند عادت غذایی درست ومفید
۱-روز رابامیوه شروع کنیم
۲-بگذاریم چای ما اندکی خنک شود
۳-قندهایمان را ریز کنیم
۴-بانوشابه قهرکنیم
۵-برنج مان را ابکش نکنیم
۶-نان سفیداستفاده نکنیم
۷-باروغن جامد خداحافظی کنیم
۸-سیروپیازرو دربرنامه غذاییمان بگنجانیم
۹-اب زیاد بخوریم
۱۰-چیپس نخوریم
۱۱-ماهی بخوریم
۱۲-باکالباس وسوسیس سرسنگین باشیم
۱۳-هیچ وعده غذایی راحذف نکنیم
۱۴-غذاراخوب بجویم
۱۵-نمکدانها رادر ویترین بزاریم
۱۶-ازماست کم چرب غافل نشویم
۱۷-گوجه فرنگی خورباشیم
۱۸-دیرشام نخوریم
۱۹-زیادتعارف نکنیم وتعارفی نشویم
۲۰-ورزش و نرمش تو برنامه روزانه داشته باشیم

خلیج ایرانی.........

خلیج مرا گر بخوانی عرب ..
اگر حد خود را ندانی عرب ..
اگر قصد توهین به ایران کنی ..
خیال اهانت به شیران کنی ..
به خون شهیدان ایران قسم ..
به هرذره از خاک ایران قسم ..
به چشم تر مادران دلیر ..
پدرهای با غیرت همچو شیر ..
به کوه دماوند و الوند مان ..
به زاینده رود و به اروند مان ..
به تاریخ و فرهنگ پر افتخار ..
به ایران همواره در اقتدار ..
به اینها که گفتم قسم می خورم ..
به کورش به رستم قسم می خورم ..
قسم می خورم من به اسفندیار ..
به زرتشت و مانی و بر مازیار ..
به این پسرهای با عزت و افتخار ..
به پاکی هر دختر از این دیار ..
اگر قصد توهین به ایران کنی ..
خیال اهانت به شیران کنی ..
زمین و زمان را به هم می زنیم ..
نظام جهان را به هم می زنیم ..
تمام وجود تو را می دریم ..
نشان تو را از جهان می بریم ..
پشیمان از این کرده ات می کنیم ..
به ایرانیان برده ات می کنیم ..
به پیشینه ی خود نگاهی بکن ..
نگاهی به تاریخ ، گاهی بکن ..
به صحرا ملخ خوردنت را ببین ..
چو حیوان علف خوردنت را ببین ..
به جز کشتن و غارت و مستی ات ..
نداری به تاریخ و در هستی ات ..

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ........

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺗﻬﯿﻪ ﯼ ﻧﻔﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﺑﻮﺩ
ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﻭﺍﻟﻮﺭﻭ ﯾﮏ ﮔﺮﺩ ﺳﻮﺯ
ﺯﯾﺮ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﺎﻓﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺯ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﻪ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺎﺳﻮﺩﻥ ﻫﻤﻪ
ﺭﻭﯼ ﺳﻔﺮﻩ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻮﺩ
ﻋﻤﺮ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭ ﺻﻒ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺭﻓﺖ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺻﻒ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﻔﺖ
ﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺯﻥ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺻﺪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﯿﻦ ﺯﻥ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺭﺍﺯﻗﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
ﻋﺼﺮ ﭘﺴﺖ ﻭ ﺗﻠﮕﺮﺍﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷبﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ
ﻗﻠﺒﻬﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺯﺭﺩ ﺷﺪ
ﺗﺒﻠﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻟﺐ ﺗﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﻋﺼﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﻣﺎﯼ ﺑﯿﺒﯽ ﻣﺼﺮﻓﺶ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﯿﻨﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺴﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﺑﺎﭘﺮﻭﺗﺰ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﻋﺼﺮ ﺳﺎﮐﺸﻦ ﺁﻣﺪﻭ ﻻﻏﺮ ﺷﺪﯾﻢ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﭼﻘﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪﯾﻢ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﻢ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ
ﺁﺏ ﻫﻢ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ
ﻋﺼﺮ ﻧﺖ ﺷﺪ ﻋﺼﺮ ﭘﯽ ﺍﻡ ﻋﺼﺮ ﭼﺖ
ﻋﺼﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ , ﺧﻂ
ﻋﺼﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﺪ _ ﺑﯽ ﻣﺎﯾﻪ_ ﺷﺎﺭﮊ
ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺷﺎﺭﮊ
ﻋﺼﺮ ﻣﺮﻓﯿﻦ ﻭ ﺗﺮﺍ ﻣﺎﺩﻭﻝ.. ﺩﻭﺍ
ﺑﺎ ﮐﺮﺍﮎ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻓﻀﺎ
ﻋﺼﺮ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺷﺪﻩ
ﻋﺼﺮ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎﯼ ﭘﺎﻻﯾﺶ ﺷﺪﻩ
ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ
ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺘﺮﺱ ... ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ

کجا حاجی ؟

کجا حاجی ؟
دمادم حجّ ، دمادم در پی معبود می گردی !!

خدا در کوچه های شهر ما شاید تو را جوید ...
... و یا شاید بهشتی را که عمری در پی اش هستی ؛؛؛

درون کفش های پاره ی یک کودکی باشد ... !!!

بیا حاجی ؛؛ بیا ...

حَجَّت قبولِ حضرتِ ایزد !!

ولی من کعبه را در سفره ی بی نانِ آن پیرِ زنی دیدم ،، که از درد دو پایش شب ندارد خواب ؛؛!! میفهمی ؟؟؟!!!

کجا حاجی ؟؟ کجا ؟
تو از شهرِ عربهای شکم پرور چه می خواهی ؟؟

بیا حاجی ،، بیا من مکه را یک کوچه پایین تر نشانت می دهم حاجی !!!
زنی را که برای آبرو داری تنش بی آبرو گردد ؛؛

… و مردی را که از شرمِ "نداری" ، شب نمی خوابد !!!

طوافی من نشانت می دهم اینجا ؛؛
مِنایی ، مشعری ، غار حرایی من نشانت می دهم اینجا …

که در صدها تمتع هم نمی بینی ,,,
بهشتت بیخِ گوشَت هست و غافل در پیِ معبود می گردی !!!

کجا حاجی ؟؟

کجا ؟؟!!!!!!!!!

خدا وقتی نخواهد

همسران رؤسای جمهور ایران

صاحبه عربی

اطلاعات چندانی از خانم «صاحبه عربی» و فرزندانش در فضای مجازی منتشر نشده است؛ به نحوی که در برخی از گزارش‌های خبری در مورد خانواده‌ حسن روحانی در دوران انتخاب نیز، به این موضوع اشاره شده است.

اما بر اساس آنچه در کتاب خاطرات حسن روحانی نوشته شده «صاحبه در سال 1333 در سرخه‌ی سمنان در یک خانواده‌ مذهبی و سنتی به دنیا آمده و پدرش عبدالعظیم عربی راننده‌ مینی‌بوس بوده که بین سرخه و سمنان تردد می‌کرده است».

اعظم‌السادات فراحی

همسر «محمود احمدی‌نژاد» در سال 1337 در منطقه رسالت تهران در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. او پدر و مادری با اصلیتی مشهدی دارد که او را برای تحصیل به دانشگاه علم و صنعت فرستادند؛ دانشگاهی که زمینه‌ساز ازدواج او با رئیس دولت‌های نهم و دهم شد.


زهره صادقی

همسر «سیدمحمد خاتمی» سال 1329 در قم در خانواده‌ای اصیل، ریشه‌دار و شناخته شده به دنیا آمد. مادرش خواهر امام موسی صدر و پدرش دکتر حجت‌الاسلام والمسلمین علی اکبر صادقی بود، پدر اهل علمی که 38 سال سابقه تدریس در دانشگاه شهید بهشتی را داشت و فروردین امسال دار فانی را وداع گفت.


عفت مرعشی

«عفت مرعشی» در سال 1314 در خانواده‌ حجت‌الاسلام سید محمد صادق مرعشی به دنیا آمد. او که عضوی از فامیل بزرگ خانواده مرعشی و از نوادگان آیت‌الله سیدکاظم طباطبایی است، در سال 1337 با مهریه «مقداری باغ پسته» به همراه «آب» با علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی ازدواج کرد.


عاتقه صدیقی (پوران رجایی)

«عاتقه صدیقی» یا «پوران رجایی» تنها همسر رئیس جمهوری است که در عرصه سیاسی کشور به صورت رسمی در قالب نماینده مجلس شورای اسلامی و عضویت در احزاب فعالیت کرده است.

پوران در سال 1322 در قزوین در خانواده‌ای متدین متولد شد، او در سال 1341 با شهید رجایی که نسبت فامیلی با او

داشت ازدواج کرد.


عذرا حسینی یا عذرا بنی‌صدر

«عذرا حسینی» هنگامی که در سال‌های آخر دبیرستان بود با «ابوالحسن بنی‌صدر» که بعدها به عنوان اولین و بحث‌برانگیزترین رئیس جمهور ایران بعد از انقلاب، انتخاب شد، ازدواج کرد.

بنی‌صدر در کتاب دو جلدی "درس تجربه" که انعکاس‌دهنده خاطرات وی است و در آبان‌ماه 1380 در آلمان به چاپ رسیده در مورد ازدواجش می‌گوید "درصدد ازدواج بودم که خواهرم به من گفت در همدان در همسایگی‌مان که خانواده همسر کنونی‌ام در آنجا اقامت داشتند و من هم با برادر ایشان با هم به مدرسه می‌رفتیم دختری است و... . به رسم ایران خواستگاری شد و ترتیب عروسی و ازدواج داده شد. عقد در همدان صورت گرفت ولی در تهران عروسی کردیم".

ابوالحسن بنی‌صدر و همسرش در 7 شهریور 1340 با یکدیگر ازدواج کردند و در پاییز 1342 برای ادامه تحصیل و زندگی به پاریس رفتند و سپس همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به تهران برگشتند.




نقل با تلخیص از سایت پارسینه

زمین وزمان

بگذار زمــان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای ســـمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطــرود ز درگــــاه خداوند نبـاشد

بگذار گنــاه هـــوس آدم و حــــوّا

بر گردن آن ســـیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصـــه همــان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهـــت

آن وعده ی نادیــده کـه دادند نباشد

یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـچ و خـم ما

آن کس که مســافر شد و دل کند نباشد

آشوب، همان حس غریبی ست که دارم

وقتی که به لب های تـــو لبخند نباشد

در تک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگهای تــــو هر چند نباشد

من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر

زنجــیر نگـاه تــــو کـــــه پابند نباشد

وقتی که قرار اسـت کنار تــو نباشم

بگذار زمـــان روی زمین بـــند نباشد...