یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

جنگ جهانی


جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت :

اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی حرف های مافوق اثری نداشت و ... سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟ سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم. اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی
نظرات 2 + ارسال نظر
lم ح.ت جمعه 24 آذر 1391 ساعت 14:28

ام در این زمانه پیدا کردن یک دوست خوب ازپیدا کردن یک مارمولک پرنده سخنگوی یهودی سرخابی نجار شاخدار 55ساله در اقیانوس آرام سخت تره!! اون هم بعد از ضمانت کردن وامش

1-سلام منظورت از وام رو که نفهمیدم
2-در مورد دعا حق با شماست
3-ما همه جوره در خدمتیم هرچند قول هم قول......
4-به روی چشم
5- جواب معمای کبریت رو هم بده چون جواب های شما عین حقیقته ممنون

م ح.ت جمعه 24 آذر 1391 ساعت 14:35

ازدوست گفتی یادم آمد دوست عزیزی قول داد ماهی یکبار برنامه ریزی میکنه بریم کوه وجنگل وصحرا و...
یادش بخیر .حتما سرش شلوغه والا ما که ارادتمندیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد