یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

عشق آسمانی

مصطفی اومده بود خواستگاریم

مادرم بهش گفت:

" این دختر صبح ها که از خواب بلند میشه

در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه

یه نفر تختش رو مرتب می کنه

لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره

و براش قهوه آماده می کنه

شما می تونید چنین کاری کنید؟ "

مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم گوش می داد ، گفت:

" من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم

ولی قول می دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد

تختش را مرتب کنم

و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم"

تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد

خودش قهوه نمی خورد

اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد

وقتی هم منعش می کردم ، می گفت:

" من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم"

راوی: همسر شهید مصطفی چمران

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین جون دوشنبه 11 دی 1391 ساعت 22:42

چمران دل بزرگی داشت ازاینکه درباره افرادی که ما به آنها مدیونیم مطلب میگذارید ممنونم واین نشان ازبینش شماست
به عنوان پیشنهاد لینکی رابه صورت هفتگی به معرفی شهدا-علما-دانشمندان گذشته ومعاصراختصاص دهید موفق باشید

از پیشنهاد جناب عالی ممنونم انشا الله در اولین فرصت انجام وظیفه خواهم نمود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد