یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

چگونه ازدواج نکردم


روزی دوستی از غضنفر پرسید: «غضنفر ، آیا تابه‌حال به فکر ازدواج افتاده‌ای؟» غضنفر در جوابش گفت:...
...«بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم.»
دوستش دوباره پرسید: «خب، چی شد؟»

غضنفر  جواب داد: «بر خرم سوار شدم و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود.»
غضنفر ادامه داد: «به شیراز رفتم؛ دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود.»
غضنفر  مکثی کرد و در ادامه گفت: «ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا بود و هم این‌که خیلی دانا بود و خردمند و تیزهوش. ولی با او هم ازدواج نکردم.»
دوستش کنجکاوانه پرسید: «چرا؟!»
غضنفر  لبخندی تلخ زد و گفت: «برای این‌که او خودش هم دنبال چیزی می‌گشت که من می‌گشتم!»

نظرات 2 + ارسال نظر
جعفر نقابی جمعه 29 دی 1391 ساعت 23:24

سلام علیرضا جان
مطالب جالبی رو نوشتی ،از خوندنشون لذت بردم ؛
مخصوصا ازدواج غضنفر .
موفق باشی

سلام ممنون که به ما سر می زنی

م ح.ت جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 09:52

دریاب کنون که نعمتت هست به دست

کاین دولت وملک میرود دست به دست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد