یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

درس عبرت


مرد جوان ماشین خود را در کنار خیابان پارک کرد تا برای انجام کار های بانکی اش به بانک برود.
موقع پیاده شدن از ماشین رفتگر پیری را دید که مشغول جمع کردن زباله ها از جوب اب است به طرف او قدم برداشت و در چند متری او ایستاد و به حالت تمسخر امیز گفت : پیر مرد خوب تمیز کن که لااقل مدرک بهترین رفتگر شهر رو بگیری
پیر مرد سر خود را بالا اورد و صورت چروک بسته اش نمایان شد طوری به جوان نگاه میکرد که انگار سالهاست او را می شناخت
و گفت : ای جوون من نیازی به مدرک ندارم و بهتره خودت به فکر مدرک باشی
مرد جوان خنده ای بلند میکشد و میگوید:پدر جان من دکترای پزشکی از بهترین دانشگاه فرانسه رو دارم
پیر مرد دوباره به مرد جوان نگاه میکند و لبخندی ارام میزند و میگوید : من خوشحالم که وظیفه ام را در قبال تو انجام دادم
مرد جوان با شنیدن این حرف متعجب میشود و سپس ارام ارام به طرف بانک حرکت میکند
بعد از چند دقیقه مرد جوان بعد از انجام کارش دوباره به سمت پیر مرد می اید و میپرسد:پیر مرد منظورت از اینکه وظیفه خودت رو در قبال من انجام دادی چی بود
پیر مرد دوباره لبخندی بر لب می اورد و میگوید: اقا شهرام منو یادت نمیاد من اصغر اقا هستم شوهر زری خانوم
بچه که بودی درس خون نبودی و همیشه مادرت بهت میگفت اگه درس نخونی میشی مثل اصغر اقا یه رفتگر
من خوشحالم که درس عبرتی برای تو بودم تا درست رو بخونی و برای خودت کسی بشی و مثل من یک رفتگر نشی .

نظرات 1 + ارسال نظر
سید مهدی سعیدی مقدم شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 19:01

درس عبرت موضوع جالبیه ای کاش همه درس بگیرند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد