یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

پیرمردی در پارک

روزی در پارک قدم میزدم پیرمردی را دیدم که در گوشه ای روی میز پارک نشسته و با دقت به اطراف می نگرد کنجکاو شدم! به کنارش رفتم گفتم: اجازه است بنشینم با خوشرویی گفت: بنشین عزیزم!
پس از کمی درنگ پرسیدم :پدر جان به چه می اندیشی ؟ لبخندی زدو گفت:به کار دنیا!
پرسیدم:چطور؟ گفت:به روبرویت نگاه کن. کودکان گرم بازی و شادی غافل از دنیا و دلمشغولی های آن و به پدر و مادرهای جوانشان بنگر سخت مراقب فرزندانشان وگوشه چشمی به آینده فرزندانشان دارند.کمی آنطرف تر پیر تر ها را نگاه کن که با چه ذوقی به نوه ها وفرزندانشان نگاه میکنند!!!!!!
چرا اینجا همه دیگری را می بینند ولی خودشان را فراموش کرده اند.......؟

نظرات 1 + ارسال نظر
م ح.ت چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 21:41

به قدری دیر خدمت رسیدم که با خجالت عرض سلام وعرض ادب وعرض تواضع وفروتنی احترام قلبی رو تقدیم میکنم.
امابه چشم دیده ام که بعضیها غافل از قال وقیل دنیا وفارغ از خواهش فرزندان وبی خیال از قضاوت عیالات محترم و...هر هفته وعده کله پاچه واکبر جوجه و زبانم لال فطیرمسکه وچندتاهم نوشابه.!!!
حالا شما قضاوت بفرماییدچرااینجاهیچ کس دیگری را نمی بیندوخودش را وفقط خودش را هیچ وقت فراموش نمیکند.
.
.
.
.
.
.
.
.
روم به دیفال نمک خوردم ونمکدون روباخودم بردم!!!

سلام شما هر وقت حال داشتی به ما سر بزن قدمتون بر روی چشم. خدا قسمت کند باز هم در کنار شما جوجه ی اکبر را بخوریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد