اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را
نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ،
آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به
من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا
کردم که خدا مرا ببخش
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این
سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق
می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع
ریختن و خوردن
دکتر شریعتی
علیرضا
سهشنبه 11 تیر 1392 ساعت 07:43