یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت مىکرد و سخت مىنالید. گفت: «خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟»
گفت: «البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمىکنم.»
گفت: «عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مىکنى؟»
گفت: «نه.»
گفت: «گوش و دست و پاى خود را چطور؟»
گفت: «هرگز.»
گفت:
«پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت
دارى و گله مىکنى؟! بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى
از مردمان عوض کنى و خود را خوشتر و خوشبختتر از بسیارى از انسانهاى
اطراف خود مىبینى. پس آنچه تو را دادهاند، بسى بیشتر از آن است که
دیگران را دادهاند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت
بیشترى هستى!»
یکی بود..........
حاجی! تق این حرفهای صوفی منشانه خیلی وقته در رفته! اینجا می تونی در مورد صوفیه به عنوان ابزار مبارزه با اسلام مطلب پیدا کنی
http://purpirar.blogsky.com/All-In-One-Page
http://purpirar.blogsky.com