یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

خاطره یک پزشک بخش اطفال



رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: تقی.....تقی!
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو دیگه مرد شدی! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش میکنند!!...اونم زد زیر خنده!
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده !!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...

مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: تقی





وحدتی


نظرات 2 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 09:16 http://taraze-roozaane.blogsky.com/

سلاام...
جالب بود...

مهدی رباطی سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 23:20 http://milad77.mihanblog.com

سلام آقای حسینی عزیز
اسم وبلاگم رو عوض کردم و گذاشتم مهدی رباطی
ولی فکر میکنم جالب نباشه نظر شما چیست ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد