یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

مناظره با جناب خر



روزی به رهی مرا  گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
 
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
 
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
 
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
 
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
 
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
 
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
 
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
 
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟
 
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
 
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
 
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
 
 
دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دیگر پیش روانه
 
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
 
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
 
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
 
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
 
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
 
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
 
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
 
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت


سروده:فیروز بشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد