دختر کوچولوی ملوس دو
تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست
او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش
انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این
سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که
چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای
گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر
خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر
قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید،
قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای
توضیح داشته باشد.
علیرضا
سهشنبه 30 تیر 1394 ساعت 22:50
ع آوری می کنم وتوی لینک جداگانه ای قرارمی دم که این می شه چندین لینک
وبلاگ دهه شصتی ها با آدرس:http://siyadeni.mihanblog.com
سلام سلام
.
اینم یه داستان دیگه با دیدی متفاوت
"مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: زود قضاوت کردید! آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قراردارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
.
باز هم زود قضاوت کردید !؟
سلام ممنون از داستان زیباتون