یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

توکل بر خدایت کن

ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ

ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻋﺖ
ﺳﺮﻳﻌﺘﺮﻳﻦ ﺷﯿﺮ 57 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺍﻏﻠﺐ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟؟؟

ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺗﺮﺱ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﺠﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﺳﺮﻋﺘﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺪ!!!
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ !
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ هم ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﺶ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽ شد...!!!
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ...!
ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤش به ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ گذشتمون ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺍﯾﻦ
ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻋﻘﺐ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻫﻢ به راحتی ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﻣﯿﺪﯾﻢ ....!
پس به آینده ﻧﮕﺎﻩ کنید تابه بهترین ها برسیم.

از ته دلت بخون

زندگی هم با تبسم زنده است.....

بشکنیم این شیشه صدرنگ را           
این تغافل خانهء نیرنگ را

آسمان دوستی آبی تر  است            
شب دراین آیینه مهتابی تراست

من نمیگویم کسی بی دردنیست       
هرکسی دردی ندارد مرد نیست

لیک میگویم که فصل سوختن             
آب را هم  میتوان  آموختن

خنده ها را میتوان تقسیم کرد           
گریه ها را میتوان ترمیم کرد

گر خطر میبارد ازاین فصل سرد        
دوستی  را باید  اول بیمه  کرد

عشق با لبخند مردم زنده است        
زندگی هم با تبسم  زنده است

درس مدیریتی

یک درس مدیریتی کنترل خشم از خاطرات مارگارت تاچر : وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم,یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری میکردم و ساعت های زیادی را آنجا در تنهایی میگذراندم. شبی بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم رابستم.شب خیلی قشنگی بود.در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد,عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیت خودم را به او نشان دهم, چطور میتوانستم خشم خودم را تخلیه کنم ؟هیچ کاری نمیشد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم,عصبانی بودم....در سکوت شب کمی فکر کردم,قایق خالی برای من درسی شد.... از آن به بعد,اگر کسی باعث عصبانیت من شود,پیش خودم میگویم :"این قایق هم خالی است " نکته :در واقع آن کس که شما را عصبانی میکند,شما را فتح کرده.اگر به خود اجازه میدهید از دست کسی خشمگین باشید و بخش عمده ای از عاطفه و ذهن تان را به او اختصاص دهید,در واقع به او اجازه تصاحب این بخش های وجودتان را داده اید. در پناه مهربانترین

نماز چوپان

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ
ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ . ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ
ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻭﻗﺘﯽ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ . ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻥ ﺭﺍﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ
ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮﻡ ".... ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺍﻧﺘﻈﺂﺭ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺒﺮﻧﺪ " ﺍﺯﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ
ﺧﯿﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ : ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭﺁﺏ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ
ﻧﯿﺴﺖ .. ﺍﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭﮐﺸﺘﯽ ﺧﻄﺮ ﺩﺍﺭﻩ !.. ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺀﻣﻦ ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﻧﯿﺴﺖ ..
ﺍﻣﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭﻗﻠﺐ ﻣﻮﺀﻣﻦ ﺧﻄﺮﺩﺍﺭﻩ

ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ

ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻱ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ... ﺍﻭ ﺁﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻣﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ
ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﻳﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮑﻲ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ..!
ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻏﺬﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ ...
ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﻧﺎﻣﺮﺋﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ..
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻭ، ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﺶ ﺟﺪﺍ ﻣﻲﮐﺮﺩ...
ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ...
ﺍﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﺭﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ...!
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺷﻴﺸﻪ ﻭﺳﻂ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ؛ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﮑﺮﺩ...!
ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﻣﺮﺩ!!
ﻣﻲﺩﺍﻧﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟!
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭ
ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ؛
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺖ
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻳﻮﺍﺭ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ..
باورهای انسان هاست که واقعیت هایشان را می سازد

من زندگی خودم را میکنم .....

به کجا خواهیم شد؟

روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می‌گذشت. در راه به عبادتگاهى رسید که عابدى در آنجا زندگى می‌کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: «خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.»

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.»

در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: «ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی‌کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.»

تفاوت طرز فکر زنها و مرد ها

تفاوت طرز فکر زنها و مرد ها

سالگرد ازدواج
زن :عزیزم امیدوارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.مرد: عزیزم کی کیک می خوریم؟

روز زن
زن :عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک شاخه گل کافیه
مرد:خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم(شام چی داریم؟)

روز مرد
زن:وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.مرد:حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی می یاد،گفتی شام چی داریم؟)

۴۰روز بعد از تولد بچه
زن خطاب به نوزاد:وای مامانی٬بازم گرسنه هستی(عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی؟)
مرد با دهان پر:نه ندیدم, راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه است؟

۴۰سال بعد
زن:عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما دیگه خیلی پیر شدیم.
مرد:یعنی دیگه کیک نخوریم؟

2ثانیه قبل از مرگ
زن:عزیزم همیشه دوستت داشتم
مرد:گشنمه

وصیت نامه
زن:کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم ونثارشان می کردم تمام زندگی ام را!
مرد:شب هفتم قرمه سبزی بدید.

اون دنیا
زن: خواهش می کنم ما را از هم جدانکنید،بذارید شوهرم بامن بیاد بهشت.خدایا به خاطر من…
مرد: حالا تو بهشت شام چی میدن؟

عاشقم.....

عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر کوی عشاق ببینم .
فریدون مشیری

با تو هستم سهراب ..

خنده دوای ماست

بسه بیامنوتو کم ناز کنیم

واسه عشق آواز کنیم

بیا تا از نو بسازیم

واسه هم پروازکنیم

بیا به جای غصه خوردن

دلامونو تازه کنیم

بشینیم زیر نور مهتاب

دعا واسه ماه کنیم

اگه دلی گرفته داری

که نباید گریه کنی

باید از خودش بخوای

به خود خدا تکیه کنی

بخدا، بخدا تکیه کنی

بعضی روزا که تو لکی

غصه میخوری الکی

نمی دونی برای چی

حتی نمی دونی برای کی

منم به اندازه ی تو

توام به اندازه ی من

همه به اندازه ی هم

پریم از این غصه و غم

اما حقیقت اینه که

دنیا همین 2روزه هاست

بیا بخندیم واسه هم

که میگن دوای ماست

یه شاخه گل بدیم به هم

به جای ابرو های خم

فرقی نداره واسه کی

فقط بگیم "دوست دارم"

فرقی نداره واسه کی

فقط بگیم "دوست دارم"

چند عادت غذایی درست ومفید

چند عادت غذایی درست ومفید
۱-روز رابامیوه شروع کنیم
۲-بگذاریم چای ما اندکی خنک شود
۳-قندهایمان را ریز کنیم
۴-بانوشابه قهرکنیم
۵-برنج مان را ابکش نکنیم
۶-نان سفیداستفاده نکنیم
۷-باروغن جامد خداحافظی کنیم
۸-سیروپیازرو دربرنامه غذاییمان بگنجانیم
۹-اب زیاد بخوریم
۱۰-چیپس نخوریم
۱۱-ماهی بخوریم
۱۲-باکالباس وسوسیس سرسنگین باشیم
۱۳-هیچ وعده غذایی راحذف نکنیم
۱۴-غذاراخوب بجویم
۱۵-نمکدانها رادر ویترین بزاریم
۱۶-ازماست کم چرب غافل نشویم
۱۷-گوجه فرنگی خورباشیم
۱۸-دیرشام نخوریم
۱۹-زیادتعارف نکنیم وتعارفی نشویم
۲۰-ورزش و نرمش تو برنامه روزانه داشته باشیم

خلیج ایرانی.........

خلیج مرا گر بخوانی عرب ..
اگر حد خود را ندانی عرب ..
اگر قصد توهین به ایران کنی ..
خیال اهانت به شیران کنی ..
به خون شهیدان ایران قسم ..
به هرذره از خاک ایران قسم ..
به چشم تر مادران دلیر ..
پدرهای با غیرت همچو شیر ..
به کوه دماوند و الوند مان ..
به زاینده رود و به اروند مان ..
به تاریخ و فرهنگ پر افتخار ..
به ایران همواره در اقتدار ..
به اینها که گفتم قسم می خورم ..
به کورش به رستم قسم می خورم ..
قسم می خورم من به اسفندیار ..
به زرتشت و مانی و بر مازیار ..
به این پسرهای با عزت و افتخار ..
به پاکی هر دختر از این دیار ..
اگر قصد توهین به ایران کنی ..
خیال اهانت به شیران کنی ..
زمین و زمان را به هم می زنیم ..
نظام جهان را به هم می زنیم ..
تمام وجود تو را می دریم ..
نشان تو را از جهان می بریم ..
پشیمان از این کرده ات می کنیم ..
به ایرانیان برده ات می کنیم ..
به پیشینه ی خود نگاهی بکن ..
نگاهی به تاریخ ، گاهی بکن ..
به صحرا ملخ خوردنت را ببین ..
چو حیوان علف خوردنت را ببین ..
به جز کشتن و غارت و مستی ات ..
نداری به تاریخ و در هستی ات ..

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ........

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺗﻬﯿﻪ ﯼ ﻧﻔﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﺑﻮﺩ
ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﻭﺍﻟﻮﺭﻭ ﯾﮏ ﮔﺮﺩ ﺳﻮﺯ
ﺯﯾﺮ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﺎﻓﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺯ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﻪ
ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺎﺳﻮﺩﻥ ﻫﻤﻪ
ﺭﻭﯼ ﺳﻔﺮﻩ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻮﺩ
ﻋﻤﺮ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭ ﺻﻒ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺭﻓﺖ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺻﻒ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﻔﺖ
ﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺯﻥ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺻﺪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﯿﻦ ﺯﻥ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺭﺍﺯﻗﯽ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ
ﻋﺼﺮ ﭘﺴﺖ ﻭ ﺗﻠﮕﺮﺍﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷبﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩ
ﻗﻠﺒﻬﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﻧﺪﮎ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺯﺭﺩ ﺷﺪ
ﺗﺒﻠﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻟﺐ ﺗﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﻋﺼﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﻣﺎﯼ ﺑﯿﺒﯽ ﻣﺼﺮﻓﺶ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﯿﻨﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺴﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﺑﺎﭘﺮﻭﺗﺰ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﻋﺼﺮ ﺳﺎﮐﺸﻦ ﺁﻣﺪﻭ ﻻﻏﺮ ﺷﺪﯾﻢ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﭼﻘﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪﯾﻢ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﻢ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ
ﺁﺏ ﻫﻢ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ
ﻋﺼﺮ ﻧﺖ ﺷﺪ ﻋﺼﺮ ﭘﯽ ﺍﻡ ﻋﺼﺮ ﭼﺖ
ﻋﺼﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ , ﺧﻂ
ﻋﺼﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﺪ _ ﺑﯽ ﻣﺎﯾﻪ_ ﺷﺎﺭﮊ
ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺷﺎﺭﮊ
ﻋﺼﺮ ﻣﺮﻓﯿﻦ ﻭ ﺗﺮﺍ ﻣﺎﺩﻭﻝ.. ﺩﻭﺍ
ﺑﺎ ﮐﺮﺍﮎ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻓﻀﺎ
ﻋﺼﺮ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺷﺪﻩ
ﻋﺼﺮ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎﯼ ﭘﺎﻻﯾﺶ ﺷﺪﻩ
ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ
ﻋﺼﺮ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺘﺮﺱ ... ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ

کجا حاجی ؟

کجا حاجی ؟
دمادم حجّ ، دمادم در پی معبود می گردی !!

خدا در کوچه های شهر ما شاید تو را جوید ...
... و یا شاید بهشتی را که عمری در پی اش هستی ؛؛؛

درون کفش های پاره ی یک کودکی باشد ... !!!

بیا حاجی ؛؛ بیا ...

حَجَّت قبولِ حضرتِ ایزد !!

ولی من کعبه را در سفره ی بی نانِ آن پیرِ زنی دیدم ،، که از درد دو پایش شب ندارد خواب ؛؛!! میفهمی ؟؟؟!!!

کجا حاجی ؟؟ کجا ؟
تو از شهرِ عربهای شکم پرور چه می خواهی ؟؟

بیا حاجی ،، بیا من مکه را یک کوچه پایین تر نشانت می دهم حاجی !!!
زنی را که برای آبرو داری تنش بی آبرو گردد ؛؛

… و مردی را که از شرمِ "نداری" ، شب نمی خوابد !!!

طوافی من نشانت می دهم اینجا ؛؛
مِنایی ، مشعری ، غار حرایی من نشانت می دهم اینجا …

که در صدها تمتع هم نمی بینی ,,,
بهشتت بیخِ گوشَت هست و غافل در پیِ معبود می گردی !!!

کجا حاجی ؟؟

کجا ؟؟!!!!!!!!!

خدا وقتی نخواهد