یادگارمن
یادگارمن

یادگارمن

تو وخداوند ، نه تو ومردم!

مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش .

 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش .

 

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش .

 

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش .

 

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ٬ولی سازنده باش .

 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ٬ولی شادمان باش .

 

نیکی های درونت را فراموش می کنند ٬ولی نیکوکار باش .

 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد .

 

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم .

 

اینقدر!

اینقدر خودت رو "نگیر" ...

 

 اینقدر با "تکبر" و "غرور" با

 آدم

 

 حرف نزن ...

 

وقتی کسی به تو ابراز "علاقه" کرد ...

 

 فکر نکن که "فوق العاده ای" !

 

شاید اون "کم توقعه" !


پاسخ آیینه سنگ نیست

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند می‌خورم به مرام پرندگان

در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست

در کارگاه رنگرزان‌ِ دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند

در مکتبی که عز‌ّت انسان به رنگ نیست

دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر

فکری کنید، فرصت پلکی درنگ نیست

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یکی به قله تاریخ می‌رسد

هر مرد پا‌شکسته که تیمور لنگ نیست

مقام از خود ممنون:

 مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:

باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:

"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:

"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...

بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"

 دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود

کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.

به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"

تلفن به خدا

الو ... الو ... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟

ادامه مطلب ...

داستان طنز ۴ داشنجو

 چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه جالب و طنز

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:

«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

کارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!

داستان کوتاه : آرزوی کافی برای تو می کنم

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :

هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”


ادامه مطلب ...

500 آیا میدانید که :


آیا میدانید با هوش ترین زن دنیا ۵ فوق لیسانس دارد و ضریب هوشی

ادامه مطلب ...

تا به حال برای چند نفر پل ساخته ایم؟؟؟!!!

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

ادامه مطلب ...

باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد!

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها به موضوع «خدا » رسیدند،

 آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد!

  مشتری پرسید :چرا؟

آرایشگر گفت : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

ادامه مطلب ...

راننده تاکسی یا ماشین حمل جنازه


مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…

ادامه مطلب ...

پول غذا برابر نرخ مشاوره

جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود،
تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.
چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در 

ادامه مطلب ...

تفاوت رفتار استبدادی و دمکرات‎ (طنز)

 

3 زن انگلیسی ، فرانسوی وعرب با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه تو خونه کار نکنن ، و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن.
زن فرانسوی گفت:
به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنا براین نه نظافت منزل ، نه آشپزی ، نه اطو و خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم . خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم.
روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
روز سوم اوضاع عوض شد ، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و اورد تو رختخواب. من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .
زن انگلیسی گفت:
من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار.
روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم
لیست خریدو کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم  و رفت.
زن عرب گفت :
من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم
روز اول چیزی ندیدم
روز دوم چیزی ندیدم
روز سوم چیزی ندیدم
شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم

کامیون حمل زباله


روزی با تاکسی عازم فرودگاه بودم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید. رانندة تاکسی محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از ماشین دیگر متوقف شد!

راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بیرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن به طرف ما. راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.

با تعجب از او پرسیدم: ((چرا شما این رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و برایتان توضیح میدهم:

((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.

به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.

آشغال های آنها را نگیرید تا به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنید.

حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آنها شوند.

زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که صبح با تأسف از خواب برخیزید، از این رو..... ((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))

"زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست"

اخراج

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ادامه مطلب ...

ارزش یک تصمیم


 آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل ازمردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.

ادامه مطلب ...

شیطان و نمازگزار

 مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. .

ادامه مطلب ...