-
دفتر مشق
سهشنبه 24 بهمن 1391 23:09
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا… دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت...
-
بازدید از نمایشگاه صنایع دستی راهنمایی سمپاد پسرانه قوچان
سهشنبه 24 بهمن 1391 16:41
-
تصاویر ارسالی از چین( جمشید حسن آبادی)
یکشنبه 22 بهمن 1391 23:28
تصویر دوست گرامی آقای جمشید حسن آبادی به اتفاق جناب روحانی نژاد خبرنگار صداوسیما در کشور چین
-
پیرمرد
شنبه 21 بهمن 1391 00:12
پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست....
-
داستان زیبا عاشقانه ی دختر فداکار
شنبه 21 بهمن 1391 00:08
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود…. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو...
-
چهارو چهل وپنج
شنبه 21 بهمن 1391 00:02
نشسته بودم رو نیمکت پارک،کلاغ ها رو می شمردم تا بیاد.سنگ مینداختم بهشون.می پریدند،دورتر می نشستند.کمی بعد دوباره بر می گشتند،جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقت قرار گذشت.نیومد. نگران،کلافه،عصبی شدم.شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده بود و داشت می پژمرد. طاقم طاق شد.از جام بلند شدم ،ناراحتیم رو خالی کردم سر کلاغ ها. گل رو هم...
-
ابراز عشق
جمعه 20 بهمن 1391 23:55
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
سادات! قدر خودتون رو بدونین
چهارشنبه 18 بهمن 1391 17:43
على بن عیسى وزیر گفت من به علویین نیکوئى و احسان مى نمودم و در مدینه سالانه براى هر یک از آنها مخارج زندگى و لباس به اندازه اى که کافى باشد مى دادم. همیشه از نزدیک ماه رمضان شروع به توزیع سهمیه مى کردم تا آخر ماه تمام مى شد. در میان علویین مردى بود از اولاد موسى بن جعفر (علیهماالسلام) که در هر سال مبلغ پنج هزار درهم...
-
ایا میدانید ریشه اصطلاح الهی ۱۲۰سال زنده باشی چیست؟
چهارشنبه 18 بهمن 1391 17:40
آیا می دانستید که گاهی به هم میرسیم و میگوییم ١٢٠ سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمیگوییم ١۵٠ یا ١٠٠ سال یا … در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه میکردند که به جای اینکه هر ۴ سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما همه میدانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده...
-
تاکسی در باران(طولانیه اما بخون)
یکشنبه 15 بهمن 1391 21:54
توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض...
-
اشک زن
جمعه 13 بهمن 1391 00:00
پسرکی از مادرش پرسید چرا گریه میکنی؟ مادر فرزندش را در اغوش گرفت و گفت نمیدانم عزیزم... پسرک نزد پدرش رفت وگفت. بابا چرا مامان همیشه گریه میکند؟ او چه میخواهد ؟ پدرش تنها دلیلی که به زهنش رسید این بود که: همه زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد . ولی هنوز از اینکه زنها خیلی به گریه می افتند متعجب بود!! یک بار...
-
توهمانی که می اندیشی،
پنجشنبه 12 بهمن 1391 23:54
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن...
-
داستانی طنز از یک واقعیت تلخ
پنجشنبه 12 بهمن 1391 23:48
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز...
-
(نتایج حاصل از ازدواج آقایون)
دوشنبه 9 بهمن 1391 19:17
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه نتیجه اخلاقی : با ادب شدن قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت نتیجه اخلاقی : متواضع شدن قبل...
-
خداحافظ
دوشنبه 9 بهمن 1391 19:03
خداحافظ گل لادن ، تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل...
-
پیغمبر خورشید و باران
دوشنبه 9 بهمن 1391 18:39
زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود شبی رؤیای دور...
-
آنچه باعث شهرت .........
یکشنبه 8 بهمن 1391 23:43
روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت : می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟ " این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند " ! چارلی هم با خنده می گوید : ... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟ " این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد " ! من اگر پیامبر بودم، رسالتم...
-
فرمانفرما
یکشنبه 8 بهمن 1391 23:31
اون کسی که بالای سفره نشسته فرمانفرما است. سرسلسله ی خاندان فرمانفرماییان و یکی از بزرگان سیاست تاریخ ایران. منطقه ی فرمانیه ی تهران به نام این آدم است چون مال اون بود. دایی دکتر مصدق هم میشد. نزدیک به بیست تا بچه داشت که هر کدومشون یکی از بزرگان این مملکت شدند. یکی از دخترهاش هم شد زن برادر صادق هدایت، یکی دیگشون زن...
-
کمک به کودکان خیابانی در زمستان
یکشنبه 8 بهمن 1391 23:25
1- حتی الامکان چیزی نخرید!( اگه می خرید مثل یک خریدار واقعی......). بیشتر این بچه ها رو خونواده هاشون روزانه اجاره میدن. پولی که به اونها میدین و تموم کردن چیزایی که دستشونه باعث نمیشه اونا رو زودتر بفرستن خونه. به محض تموم شدن یه بسته چسب یکی دیگه میدن که بفروشه 2- بهشون بی اعتنایی نکنین! نادیده نگیرینشون. بی اعتنا...
-
شرط بندی(با احتیاط بخوانید)
یکشنبه 8 بهمن 1391 23:21
مامور اداره مالیات (آی آر اس) تصمیم میگرد تا پدر بزرگ پیری را حسابرسی بکند و اورا با فرستاده احضاریه ای به اداره مالیات فرامی خواند. حسابرس اداره مالیات شگفت زده می شود هنگامی که می بیند پدربزرگ همراه وکیلش به اداره آمدند. حسابرس می گوید: «خوب آقا؛ شما زندگی بسیار لوکس وفوق العاده ای دارید ولی شغل تمام وقتی هم ندارید،...
-
بساط شیطان
جمعه 6 بهمن 1391 22:59
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان...
-
به سلامتی
جمعه 6 بهمن 1391 22:54
به سلامتی درخت/نه به خاطرمیوش/به خاطر سایه اش به سلامتی کرم خاکی/نه خاطر کرمش/به خاطر خاکی بودنش به سلامتی دیوار/که هر مرد نا مردی بهش تکیه می کنند به سلامتی مورچه/که کسی اشکش رو ندیده به سلامتی خیار/نه به خاطر خ اش/بلکه به خاطر یارش به سلامتی گاو/چون نگفت من/گفت ما به سلامتی شلغم/نه به خاطر شلش/به خاطرغمش به سلامتی...
-
آنچه من از خدا خواستم!
جمعه 6 بهمن 1391 22:50
من نیرو خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم . من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد . من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم . من شهامت خواستم و خداوند موانعی بر سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم . من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد...
-
چهار روش برای اتلاف وقت وجود دارد
جمعه 6 بهمن 1391 22:48
کار نکردن – کم کار کردن – بد کار کردن و بیهوده کار کردن چهار نفر بودند به نام های همه کس – یک کس – هر کس و هیچ کس . روزی یک کار مهم وجود داشت که باید انجام می شد . همه کس می دانست که یک کسی آن را انجام خواهد داد . هر کسی می توانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد . یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر این...
-
اندرزها
جمعه 6 بهمن 1391 22:46
سعی کن با کسی معاشرت کنی که دیدش وسیع تر از تو باشد . هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن . در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن . در مورد مردم بخاطر بستگانشان قضاوت نکن . در مقابل خطای دیگران گذشت کن ، همان طور که از عیوب خود چشم پوشی می کنی . راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن . بر حق و حقوق بیش از حد...
-
لقمان حکیم
جمعه 6 بهمن 1391 22:32
ازلقمان حکیم به فرزندش:ای جان فرزند هزارحکمت آموختم که از آن چهارصد انتخاب کردم واز چهارصد،هشت کلمه را برگزیدم که جامع جمیع کمالات وحکمت است. دوچیز راهیچ وقت فراموش مکن:خدارا ومرگ را دوچیز را همیشه فراموش کن:به کسی خوبی کردی-کسی به تو بدی کرد. اماچهارچیز دیگر:درمجلسی وارد شدی زبان نگهدار،برسفره ای حاضرشدی شکم...
-
شعری بسیار زیبا برای پسران ترشیده (طنز)
جمعه 6 بهمن 1391 13:36
پسری با پدرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی را بریزم توی سر روی دستت باد کردم ای پدر سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده هیچکس لیلای این مجنون نشد همسری از بهر من مفتون نشد غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته پدرش چون...
-
حافظ و فردوسی
پنجشنبه 5 بهمن 1391 19:23
فکر می کنید اگه در دوره حافظ و فردوسی و......تلفن بود اونم ازنوع منشی دار ، منشی تلفن خونشون چی می گفت ؟ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید. ...... پیغامگیر حافظ رفتهام بیرون من از کاشانهی خود غم مخور تا مگر بینم رخ جانانهی خود غم مخور بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زان زمان کو باز گردم خانهی خود...
-
من به اندازه یک مجلس ختم ، دوستانی دارم
دوشنبه 2 بهمن 1391 22:29
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز بر شکوه سفر آخرتم، افزودند اشک در چشم، کبابی خوردند قبل نوشیدن چای، همه از خوبی من میگفتند ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد راستی هم که برادر خوب است گر چه دیر است، ولی فهمیدم که عزیز است برادر، اگر...
-
شعری در وصف جنس های چینی
دوشنبه 2 بهمن 1391 20:20
نه تنها پیرهن از چین میاریم که اقلامی خفن تر از چین بیاریم برای رفع مشکل از جوانان در این فکریم که چی از چین بیاریم! دکانها مملو از پوشاک چینی است از این پس رختکن از چین بیاریم چراغ مه شکن وقتی نداریم چراغ مه شکن از چین بیاریم! گلاب قمصر کاشان گران است بیا مُشک خُتن از چین بیاریم به هر صورت به سود ماست کلا اگر حتی لجن...