-
تو وخداوند ، نه تو ومردم!
یکشنبه 10 دی 1391 18:12
مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش . اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش . اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش . اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش . آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک...
-
اینقدر!
یکشنبه 10 دی 1391 18:05
اینقدر خودت رو " نگیر " ... اینقدر با " تکبر " و " غرور " با آدم حرف نزن ... وقتی کسی به تو ابراز " علاقه " کرد ... فکر نکن که " فوق العاده ای " ! شاید اون " کم توقعه " !
-
پاسخ آیینه سنگ نیست
یکشنبه 10 دی 1391 17:59
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند میخورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست در کارگاه رنگرزانِ دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفتهاند در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست دارد...
-
مقام از خود ممنون:
یکشنبه 10 دی 1391 17:55
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید: باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید: "باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم...
-
گورستان عشق
شنبه 9 دی 1391 10:21
دیشب داشتم تو گورستان عشق قدم میزدم خیلی تعجب کردم تا چشم کار میکرد قبر بود پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟ همین طوری که می رفتم متوجه یک دل شدم انگار تازه خاک شده بود جلو رفتم و دیدم روی سنگ قبر چند تا برگ افتاده کنار قبر نشستم و براش دعا کردم وقتی برگ ها رو کنار زدم اون دل همون کسی بود که باعث شده...
-
تلفن به خدا
پنجشنبه 7 دی 1391 21:54
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... - بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده - بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ... - هر...
-
داستان طنز ۴ داشنجو
پنجشنبه 7 دی 1391 15:01
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند. روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد...
-
داستان کوتاه جالب و طنز
پنجشنبه 7 دی 1391 14:59
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.» مرد تازه...
-
داستان کوتاه : آرزوی کافی برای تو می کنم
پنجشنبه 7 دی 1391 14:57
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم : هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.” دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .” آنها همدیگر را...
-
500 آیا میدانید که :
پنجشنبه 7 دی 1391 14:49
آیا میدانید با هوش ترین زن دنیا ۵ فوق لیسانس دارد و ضریب هوشی او ۲۰۰ است و دنبال کار است آیا میدانید اولین فردی که در اروپا اقامت گرفت یک زن ایرانی بود و بعد مساله اقامت خارجی ها مطرح شد آیا میدانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت آیا میدانید ایرانیان در آمریکا فرهیخته ترین...
-
تا به حال برای چند نفر پل ساخته ایم؟؟؟!!!
سهشنبه 5 دی 1391 18:48
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند . یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال...
-
باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد!
سهشنبه 5 دی 1391 18:44
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا » رسیدند، آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد! مشتری پرسید :چرا؟ آرایشگر گفت : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. آرایشگر گفت : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد....
-
بچه های مدرسه روستای نقاب فاروج(ساده و صمیمی ومعصوم)
یکشنبه 3 دی 1391 18:10
دوستان سلام امروز یهو دلم غش کرد برای معصومیت وزیبایی دانش آموزان محل خدمتم به احمد آقا گفتم بچه هارو نظمی بدهیم ویک عکس زیبا باهاشون بندازیم موبایلو در آوردم و چلیک چلیک شروع کردم به عکس گرفتن .امیدوارم هیچوقت حسرت این روزهارو نخورم.دوستتون دارم بچه ها 91/10/03
-
راننده تاکسی یا ماشین حمل جنازه
پنجشنبه 30 آذر 1391 19:15
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا...
-
پول غذا برابر نرخ مشاوره
پنجشنبه 30 آذر 1391 19:12
جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود. چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”. جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک...
-
تفاوت رفتار استبدادی و دمکرات (طنز)
پنجشنبه 30 آذر 1391 19:09
3 زن انگلیسی ، فرانسوی وعرب با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه تو خونه کار نکنن ، و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن. زن فرانسوی گفت: به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنا براین نه نظافت منزل ، نه آشپزی ، نه اطو و خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم . خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم. روز بعد خبری نشد ،...
-
کامیون حمل زباله
پنجشنبه 30 آذر 1391 18:56
روزی با تاکسی عازم فرودگاه بودم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید. رانندة تاکسی محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بیرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن به طرف ما....
-
اخراج
سهشنبه 28 آذر 1391 17:25
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید : بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود...
-
ارزش یک تصمیم
شنبه 25 آذر 1391 19:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل ازمردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:...
-
شیطان و نمازگزار
شنبه 25 آذر 1391 19:04
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. . Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه...
-
جواب معماها
جمعه 24 آذر 1391 22:00
1- جواب معمای لامپ یک بار سوال را دوباره بخوانید وجواب را با ان مقایسه کنید. الف)ابتدا یکی از لامپها را روشن کرده بعد از چند دقیقه خاموش می کنیم ب)لامپ دوم را روشن کرده وبعد به اتاق می رویم یکی از لامپها روشن است ج) لامپ دوم سرد است لامپ سوم هم که خاموش کرده ایم گرم است پس با یک بار رفت و آمد بین اتاقهارا هر سه کلید...
-
مگس
جمعه 24 آذر 1391 21:51
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من می چرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم
-
وزن دعای پاک
پنجشنبه 23 آذر 1391 22:03
زنی با لباسهای کهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست کمی خواروبار به او بدهد. وی گفت که شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند، کودکانش هم بی غذا مانده اند. فروشنده به او بی اعتنایی کرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش کند. زن نیازمند باز هم اصرار کرد. فروشنده گفت نسیه نمیدهد. مشتری دیگری...
-
جنگ جهانی
دوشنبه 20 آذر 1391 16:22
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این...
-
تعمیرکار و جراح
دوشنبه 20 آذر 1391 16:20
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد... سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟! جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت...
-
معمای یک چوب کبریت و اتاق سرد
شنبه 18 آذر 1391 19:33
معما : اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی ، یک چراغ نفتی و یک شمع باشد .کدام یک را ابتدا روشن می کنید؟
-
معمای سه چراغ و سه کلید
پنجشنبه 16 آذر 1391 22:56
معما: در این معما دو اتاق در مجاورت هم داریم که هیچکدام پنجره ندارند ولی هر کدام یک در ورود و خروج دارند. در یکی از اتاقها سه چراغ برق و در اتاق دیگر سه کلید برق مثل هم وجود دارند. ما نمیدانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن میکند. الف: میتوانید هر چند مرتبه که بخواهید کلیدها را روشن و خاموش کنید. ب: نباید بیش از یک بار...
-
خطای دید باور نکردنی
پنجشنبه 16 آذر 1391 22:34
به تصویر زیر نگاه کنید.به احتمال زیاد در نگاه اول صفحه ای پر از نقطه های سیاه را دیده اید. حالا یک بار دیگر به تصویر برگردید و با تنگ کردن گوشه های چشمانتان به تصویر نگاه کنید. یک کلمه بسیار زیبا در تصویر نهفته شده است. کلمه ای که در تصویر می بینید را در قسمت نظرات وارد کنید.
-
برای ما که میفهمیم
پنجشنبه 16 آذر 1391 15:39
معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند. چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دوی 100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز...
-
آب را گل نکنیم
چهارشنبه 15 آذر 1391 23:23
آب آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بیشه دور سیره ای پر می شوید. یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبائی آمد لب رود آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است . چه گوارا این آب!...