-
یاد تو هرجا که هستم با منه
جمعه 19 دی 1393 16:13
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم هر جا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود قصهی غربت تو قد صد تا قصه بود یاد تو هر جا که هستم با منه داره عمر منو آتیش میزنه تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونههای خیسمو دستای تو پاک میکرد حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب چرا بیصدا شده لب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 دی 1393 16:05
-
سعادت سلامت سربلندی
چهارشنبه 17 دی 1393 18:50
با زندگی قهر نکن چون دنیا منت هیچ کسو نمیکشه. همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت. هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستیم فرد دیگری دارد نفسهای آخرش را میکشد پس دست از گله وشکایت برداریم. وقتی کسی رو ناراحت میکنی فقط خودت میتونی آرومش کنی. مثل مار که وقتی نیش میزنه پاد زهرشو از خودش...
-
" ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ"
سهشنبه 16 دی 1393 20:34
* ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ؛ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﯾﻞ * * ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﻧﺪﺭ ﻣﺤﻞ * * ﻣﮑﻦ ﺗﯿﺰ ﻭ ﻧﺎﺯﮎ 2 ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ * * ﺩﮔﺮ ﺳﯿﺦ ﺳﯿﺨﯽ ﻣﮑﻦ، ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ * * ﺷﺪﯼ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﭼﺖ * * ﺑﺮﻭ ﮔﻤﺸﻮ ﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ * * اس ام اس ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺖ ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ * * ﮐﻪ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﻭ ﭼﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩ * * ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺖ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ * * ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﺒﺎﺏ * * ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ...
-
به انسان بودنت شک کن!!!!!
سهشنبه 16 دی 1393 16:22
اگر مستضعفی دیدی، ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری، ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی، ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی. به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجّی، ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی به انسان بودنت شک کن اگر مرگِ...
-
قنادی
یکشنبه 14 دی 1393 22:01
یه قنادی باز میشه … که فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن ، یه گدای وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه سنت پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!! مدیر قنادی گفت : قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید …پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی...
-
کاش می شد
شنبه 13 دی 1393 14:28
کاش می شد خاطری آرام داشت دور ازاندوه و درد کاش می شد دل به دریا زد, برون انداخت ازاین کهنه تن هر حس زرد کاش می شدزندگی راباز معنا کرد کاش می شد آسمان را آبی آبی,دشت را سبز,ابرها را شاد و رقصان دید کاش می شداز جهانی اینچنین زیبا مردمان جنگ راازشهر بیرون کرد کاش می شدجاده هارا ساخت,شهرها رونقی بخشید همسان,خانه ها را...
-
گفتی نه
جمعه 12 دی 1393 10:01
خواستم پنجره را باز کنم گفتی نه جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه به سرم زد گل ِ گلدان ِ اتاقت بشوم عطر ِ خود را به تو ابراز کنم گفتی نه آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم تاری از موی ِ تو...
-
بودا
پنجشنبه 11 دی 1393 11:38
مرد فقیری از بودا سوال کرد چرا من اینقدر فقیرهستم؟ بودا پاسخ داد: چونکه تو یادنگرفته ای که بخشش کنی مرد پاسخ داد : من چیزی ندارم که ببخشم بودا پاسخ داد: چرا! معدود چیزهایی داری ........ یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزن یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی...
-
تبر
دوشنبه 8 دی 1393 09:44
سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر… به خودم میبالیدم، دیگرنمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود. میتوانستم یک قایق باشم، شاید هم چیز بهتری... درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای...
-
دفتر خاطرات
شنبه 6 دی 1393 09:51
یکی از دوستام با یه دختر خیلی خوب و پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم !! از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ! من وظیفه قدیمی جلوه...
-
آدم های....
پنجشنبه 4 دی 1393 17:17
آدم های.... آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند آدم های بزرگ درد دیگران را دارند آدم های متوسط درد خودشان را دارند آدم های کوچک بی دردند آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند آدم های کوچک عظمت...
-
امام رضا
سهشنبه 2 دی 1393 09:58
گوشه ی صحن دلم می لرزد من و یک عالمه تردید، دلم می لرزد بادی از سمت حرم قصد وزیدن دارد بی سبب نیست که چون بید دلم می لرزد لرزه افتاده به جان در و دیوار ولی زلزله نیست، نترسید! دلم می لرزد... می روم سمت حرم دست به سینه اینبار دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد هرچه از زائر خود دل ببری میچسبد چقدر در حرمت دربه دری...
-
دوکوزه
دوشنبه 1 دی 1393 16:36
پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خودحمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى ازآب آن به زمین مى ریخت ، درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت...
-
عجایب قلب انسان
یکشنبه 30 آذر 1393 16:28
قلب انسان به طور معمولی در هر سال سی و شش میلیون و هفتصدو نودو دو هزار بار می طپد انرژی که از قلب انسان در هردوازده ساعت منتشر می شود برای بلند کردن یک وزنه ی 65 تنی کافی است سرعت خونی که قلب پمنپاژ می کند 7500 کیلومتر در ساعت سرعت دارد مسیر بین تهران و نیورک را در یک ساعت بپیماید قلب در هر سال دو میلیون ششصد هزار...
-
کوچه ی بن بست
شنبه 29 آذر 1393 23:10
میون این همه کوچه که بهم پیوسته کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته دیوار کاهگلی یه باغ خشک، که پر از شعرای یادگاریه مونده بین ما و اون رود بزرگ، که همیشه مثل موندن جاریه صدای رود بزرگ، همیشه تو گوش ماست این صدا لالاییِ خواب خوب بچههاست کوچه اما هر چی هست، کوچهی خاطرههاست اگه تشنهست اگه خشک، مال ماست کوچهی ماست توی...
-
هیچ وقت!!
جمعه 28 آذر 1393 10:27
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﻮ: ۱ . ﺍﺯﺕ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ . ۲ . ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ . ------ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﺸﻮ : ۱ . ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﺸﮑﺮ . ۲ . ﻭﺭﺍﺝ . ------ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻦ: ۱ . ﭘﺪﺭ . ۲ . ﻣﺎﺩﺭ . ------ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﻮ : ۱ . ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ . ۲ . ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﻢ ------ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﮑﻦ: ۱ . ﺩﺭﻭﻍ . ۲...
-
جوان وشاد بودن مرد و زن نداره
پنجشنبه 27 آذر 1393 12:09
جوان وشاد بودن مرد و زن نداره. یادبگیریم چگونه جوان بمانیم... 1- اعداد بدرد نخور را به دور بریز. این شامل سن، وزن و قد میشه. 2-فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن؛ غرغروها و بداخلاقها نابودت میکنند . 3- شروع به یادگرفتن کن. کامپیوتر، هنر، باغبانی... هرچیزی که دوست داری، هرکاری که اجازه نده مغزت بیکار بمونه. "مغز...
-
زبالههای ذهن
چهارشنبه 26 آذر 1393 10:11
خیاطی میگفت: «اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، لباسها زیباتر به نظر میرسد و بیشتر عمر خواهند کرد» بنابراین، من قبل از خواب، اشیایی مانند خودکار، پول خُرد و دستمال را از جیبم در میآورم و آنها را مرتب روی میز میگذارم.چیزهای زایدی مثل خرده کاغذ و ... را به درون سطل زباله میریزم.... با این کار، احساس میکنم...
-
"کلید" آزمون
سهشنبه 25 آذر 1393 10:17
یک بار داشتم برگه هارو تصحیح میکردم.. به برگه ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت؛با خودم گفتم ایرادی ندارد.. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت.. احساس کردم زیاد است؛ کمتر پیش می آید کسی از من این نمره را بگیرد.. دوباره تصحیح...
-
خدایا
دوشنبه 24 آذر 1393 09:27
خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن... اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو"ها"کن خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه تو اون بالا من این پایین دوتایی مون چرا تنها ؟ اگه لیلا دلش گیره بگو مجنون چرا تنها؟!! بگو گاهی که دلتنگم ازاون بالا تو می بینی بگو گاهی که غمگینم...
-
ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ
شنبه 22 آذر 1393 08:43
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ . ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣ ﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ . ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ...
-
یا ایها الغریب
پنجشنبه 20 آذر 1393 19:14
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است بالای تربتی که خودش آرمیده است یا ایها الغریب سلام ای برادرم ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت پس حق بده که چنین داغدیده است احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است در کربلا نسیم مدینه وزیده است بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات با این حساب کسی زینبت را...
-
زندگی زیباست ...
پنجشنبه 20 آذر 1393 07:05
نوشته ای از : ارما بومبک اگر میتوانستم یکبار دیگر بدنیا بیایم، کمتر حرف میزدم و بیشتر گوش میکردم. دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت میکردم، حتی اگر فرش و کاناپه ام فرسوده بود. اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند، نگران کثیفی خانه ام نمی شدم. با فرزندانم بر روی چمن می نشستم، بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که...
-
کیستی؟؟؟؟؟
سهشنبه 18 آذر 1393 17:09
پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟ / گفت: فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام **** گفت: از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی؟ / گفت: چون دارای شور و شوق فوق العاده ام **** گفت: اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک؟ / گفت: اهل شهر آباد و خوش آباده ام **** گفت: خیلی شاد هستی، باده لابد خورده ای / گفت: هم از باده خور بیزارم، هم از باده...
-
منطق ماشین دودی
یکشنبه 16 آذر 1393 21:18
یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین...
-
باباهای خوب
شنبه 15 آذر 1393 16:51
به افتخار همه باباهای خوب . وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟ اینو وقتی متوجه شدم که...
-
باارزشترین دارایها
جمعه 14 آذر 1393 17:58
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد که داستانی در مورد آن هست که مردم آنجا با افتخار تعریف میکنند: در سال 1140 شاه کنرد سوم شهر را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه می برند وفرمانده دشمن پیام میدهد که حاضرهست که اجازه بدهد زنان و بچه ها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند...
-
گله کردی
پنجشنبه 13 آذر 1393 22:10
عالم ز برایت آفریدم، گله کردی* از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی* گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی* جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی* گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم بر بخشش بی منت من هم گله کردی* با این که گنه کاری و فسق تو عیان است خواهان توأم، تویی...
-
ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
چهارشنبه 12 آذر 1393 18:24
ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ! ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ... ﺑﺮﭘﺎ … ﺑﺮ ﺟﺎ … ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ : ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ، ﻣﺎ ﺳﯿﺮﺁﺏ ﺷﺪﯾﻢ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ ، ﻣﺎ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﯾﻢ ... ﺍﮐﺮﻡ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﺐ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺳﺒﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺷﺎﻥ ... ﻭ ﮐﻮﮐﺐ ﺧﺎﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﻮﺩ ! ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﺣﺴﻨﮏ ﺑﻮﺩﻧﺪ ... ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ … ﻭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻢ ﺷﺪﯾﻢ ! ﻫﻤﻪ...