-
زیر تاریکی شب
سهشنبه 11 آذر 1393 07:16
زیر تاریکی شب دیدن مهتاب قشنگ است. چه خیالی است اگر بال ندارم؟ حس پرواز که هست حس پرواز قشنگ است. قلمم دفتر شعرم همه را باد ربود خبری نیست رقص ژولیده نیزار قشنگ است. در و دیوار اگر غم دارد (گریه کن گریه قشنگ است.) به کسی کینه نگیرید دل بی کینه قشنگ است به همه مهر بورزید. به خدا مهر قشنگ است. دست هر رهگذری را بفشارید...
-
خروپف
دوشنبه 10 آذر 1393 19:57
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ... قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم . مادر مثل مداد میمونه هر لحظه تراشیده شدن و تموم شدنش رو میبینی. اما پدر...
-
دوره گردم
یکشنبه 9 آذر 1393 11:36
یاد دارم یک غروب سرد سرد می گذشت از توی کوچه دوره گرد: دوره گردم ، کهنه قالی می خرم دست دوم جنس عالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد وبغضش شکست اول ماه است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟! بوی نان تازه هوش از ما ربود اتفاقا مادرم هم روزه...
-
زندگی رسم خوشایندی است
شنبه 8 آذر 1393 19:45
زندگی رسم خوشایندی است . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ, پرشی دارد اندازه ی عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. زندگی نوبر انجیر سیاه, در دهان تابستان است. زندگی بُعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطاری است که در...
-
زندگی
شنبه 8 آذر 1393 07:32
زندگى موسیقى گنجشک هاست زندگى باغ تماشاى خداست... زندگى یعنى همین پروازها، صبحها، لبخندها، آوازها... زندگی ذرهی کاهیست، که کوهش کردیم، زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم، زندگی نیست بجز نم نم باران بهار، زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق، بجز حرف محبت به کسی، ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی، زندگی...
-
ثروت
جمعه 7 آذر 1393 13:10
پنج چیز است که نمی توان آنها را باز گرداند: ۱. سنگ ................... پس از پرتاب شدن" ۲. حرف ................... پس از گفتن" ۳. موقعیت ............... پس از پایان یافتن" ۴. زمان ................... پس از گذشتن" ۵. دل ......................پس از شکستن" هرگز به کسی حسادت نکن بخاطر نعمتی که خدا...
-
چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت
پنجشنبه 6 آذر 1393 22:22
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می...
-
حقیقت
پنجشنبه 6 آذر 1393 10:01
حقیقت نه به رنگ است و نه بو نه به هآی است ونه هو نه به این است ُ نه او نه به جام است و سبو گر به این نقطه رسیدی ؛ به تو سربسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را آن چه گفتند و سرودند تو آنی خود تو جام جهانی ، گر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه عشقی...
-
راضی باشى انوقت خوشبختى
چهارشنبه 5 آذر 1393 15:03
مردم موهای صاف شان را فر میزنند و آنها که موی فرفری دارند موی شان را صاف میکنن عده ای جلای وطن کرده به خارج میروند وآنها که خارج هستند و نمیتوانند باز گردنند برای وطن دلشان لک زده و ترانه ها می سُرایند مجردها میخواهند ازدواج کنند متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند عده ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری میکنن و عده ای...
-
قمپوز
سهشنبه 4 آذر 1393 21:13
گاهی در محاوره روزمره عباراتی را می شنویم که معنی و تاریخچه آن را نمیدانیم. به عنوان مثال بارها شنیدهایم که «فلانی قمپوز در میکنه» یا «فلانی قمپوز در کرد.» قمپز در کردن از کجا آمده است؟ قمپوز در اصل «قپوز» بوده است که نام توپی است که عثمانیها در سلسله جنگهایی که با ایران داشتهاند مورد استفاده قرار میدادند. این...
-
خروپف پیرمرد
پنجشنبه 29 آبان 1393 17:27
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ... قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم . مادر مثل مداد میمونه هر لحظه تراشیده شدن و تموم شدنش رو میبینی. اما پدر...
-
زندگی باید کرد
دوشنبه 26 آبان 1393 22:22
به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش، نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد گرچه دیر است ولی کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید به سلامت ز سفر برگردد بذر امید بکارم، در دل لحظه را در یابم من به بازار محبت بروم فردا صبح مهربانی خودم، عرضه کنم یک بغل عشق از آنجا بخرم یاد من باشد فردا حتما به سلامی، دل همسایه ی خود...
-
منزل خداست؟
یکشنبه 25 آبان 1393 23:14
منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو .... دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟ خوب و...
-
شانه هایت
جمعه 23 آبان 1393 22:49
سر بر وی شانه های مهربانت می گذارم عقده ی دل می گشاید گریه ی بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن من تو را و.الاتر از تن ، برتر از...
-
ﺟﻬﻞ ....
جمعه 23 آبان 1393 21:08
ﻓﺮﺩﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﺭﻭ ﻟﻌﻦ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻦ - ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ . ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺳﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺣﺎﺿﺮﻣﯽ ﺷﺪ . ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺳﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ...
-
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ
پنجشنبه 22 آبان 1393 23:41
ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺫﮐﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ، ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﻭ ﻣﺘﺼﻞ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺘﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ. ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﺖ، ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻭ ﻟﻄﻔﺖ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺩﻋﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ...
-
کاش می شد
چهارشنبه 21 آبان 1393 15:34
کاش می شد درزمان عاشقی عشق را درهرکجا فریاد زد کاش می شد درشمارلحظه ها عشق بی قید و قفس را یاد کرد در حضورگرم و پرشوردو دست لذت باهم شدن را یاد کرد کاش می شد درکناریکدگر ازحصاراین مکان آزاد شد درکنارجاده های بی کسی لحظه ها را یک به یک احساس کرد کاش می شد دردل مرداب غم شادی یک دل شدن را داد زد بردرو دیوارهای قلبمان عکس...
-
بن بست!!
سهشنبه 20 آبان 1393 14:49
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته ! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم! ارسالی:جمشید شریفی
-
از رگ گردن به من نزدیک تر
دوشنبه 19 آبان 1393 16:04
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابر ها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی توفنده اش دکمه ی پیراهن...
-
مشکوک!!!!
یکشنبه 18 آبان 1393 16:44
در فولکلور آلمان ، قصه ای هست که این چنین بیان می شود : مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از...
-
ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ
شنبه 17 آبان 1393 23:09
ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺪ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ، ﺁﺏ ، ﺯﻣﯿﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻝ، ﺑﺘﮑﺎﻧﻢ ﺍﺯﻏﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﮔﺬﺷﺖ ، ﺑﺰﺩﺍﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ،ﺗﺎﺭ ﮐﺪﻭﺭﺕ، ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ، ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺧﻮﺵ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺻﺪﻕ، ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ...
-
روباه وخروس!!!!!!!!
جمعه 16 آبان 1393 13:35
خروس و شیرى باهم رفیق شده و به صحرا رفته بودند.شب که شد خروس برای خوابیدن روى یک درخت رفت و شیر هم پاى درخت دراز کشید. هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد. روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت بفرمائید پائین تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانیم! خروس گفت:همان طورى که مى...
-
کاش می شد..........
جمعه 16 آبان 1393 01:45
کاش می شدخنده را، تکثیر کرد کاش می شد اشک را ،تبخیرکرد کاش می شد زندگی ، تحریر کرد کاش می شد عذر یک ،تقصیرکرد کاش می شد عشق را، تقدیرکرد کاش می شدنقص ها ، تعمیرکرد کاش می شد نیمه ها ، تکمیل کرد کاش می شد غصه ها، تقلیل کرد کاش می شد مهررا، تجلیل کرد کاش می شد. شعر را، تحلیل کرد کاش می شددردها ، تقسیم کرد کاش می شد هدیه...
-
مانع پیشرفت!!
پنجشنبه 15 آبان 1393 08:16
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ،ﺍﻃﻼﻋﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺗﺎﺑﻠﻮﻯ ﺍﻋﻼﻧﺎﺕ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !: ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻓﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ !: ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺩﻋﻮﺕﻣﻰﮐﻨﯿﻢ !: ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮒ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﺍﻣّﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻰ، ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ...
-
چه به کام و چه به نام و............
چهارشنبه 14 آبان 1393 10:27
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم، خستگی در میکنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست چشم میدوزم به...
-
خداوندا تو میدانی ...
سهشنبه 13 آبان 1393 12:22
خداوندا تو میدانی ... منم ، دلتنگ دلتنگم منم ، یک شعر بیرنگم منم ، دل رفته از چنگم منم ، یک دل که از سنگم منم ، آواز طولانی منم ، شبهای بارانی منم ، انسانیم فانی خداوندا تو میدانی ... منم ، در متن یک دردم منم ، برگم ، ولی زردم منم ، هستم ، ولی سردم منم ، یک بغض پر باران منم ، غمهای بی سامان منم ، هستم دراین زندان منم...
-
مقیم لندن
دوشنبه 12 آبان 1393 13:04
مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع...
-
تا که « آدم » باشیم
یکشنبه 11 آبان 1393 23:17
چون خون خدا بیا مسلمان باشیم یا حداقل شبیه سلمان باشیم مولا ، سگ آستان نمی خواهد مرد ! او کرده قیام ، تا که « انسان » باشیم. ای مرثیه خوان ! گزافه گفتن کفرست با لهجه ی دین ، خرافه گفتن کفرست اسلام دو نور عترت و قرآن است جز این ، سخنی اضافه گفتن کفرست وقتی که حسین را تو « سین » می خوانی در تعزیه ، روضه ی حزین می خوانی...
-
معشوق!!!
شنبه 10 آبان 1393 22:36
نمی دانم اگر بودم چه می کردم به پایت خاک می بودم نفس را پاک می دادم نمی دانم اگر بودم چه می کردم ولی شاید اگر بودم عطش را سوز میدادم زخشکی لب طفل ات گل جان سوز می چیدم کنون از درد می میرم تو صدها قرن می مانی برای عشق من کافی که تو معشوق می مانی
-
دست مریزاد
شنبه 10 آبان 1393 08:06
. دوستی میگفت: یک شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی ته دیگ ها از پدرم عذرخواهی می کرد. هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: عزیزم من عاشق ته دیگهای خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد وقتی رفتم به پدرم شب بخیر بگویم از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که ته دیگهایش سوخته باشد؟ او مرا در...